eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ✍توی کلاس عقیدتی من شدم خدارو شکر خیلی عالی بود خیلی داشتم که متن عربی درس رو حفظ کنم همینطور هم شد و توانستم حفظ کنم.... استادم خیلی کیف میکرد که من از حفظ متن عربیش رو میخونم سبحان الله چنین دورانی هیچوقت برنگشت واقعا زیبا بود....😔 روز چهارشنبه وقتی از برگشتم مادرم گفت امشب میاد... 😱وای تازه یادم افتاد، مادرم انتظار داشت خیلی بزنم..‌. 😏 اما خودم گفتم بیخیال حالا یه خواستگاری میاد ومیره منم میبینم که خواستگاری چطوریه.... درسته از نظر درس و قرآن سر بودم از همه ولی بازم از نظر شلوغی از همه سر بودم فقط دوست داشتم کیف کنم..‌.! ☺️خدایا من همه چیز رو سر سری میگرفتم ... شب شد همه عجله عجله داشتن خودشون رو جمع وجور میکردن منم داشتم سفره رو جمع میکردم ... انگار داشت برای اونا خواستگار میاد ولی بازم بودم مادرم شد و گفت کی میخوای خودتو جمع و جور کنی الآن میان آبرومون میره ... منم بازم بیخیال ولی دیگه اینبار مادرم یه جیغی زد سرم که از نهاد نابود شدم زود بلند شدم و رفتم خودم رو آماده کنم... یه دست لباس سبز روشن پوشیدم ساده ی ساده یه روسری سفید سرم کردم گوشه هاش رو دور گردنم پیچیدم و شال همون رنگ لباسم رو هم سرم کردم کاملا و ... ای بدک نبود خودمم از سادگیش خوشم اومد، نرفتم اون اتاق که مادرم گیرنده این چیه پوشیدی... نشستم و متن عربی فردا رو میکردم بیخیال بودم سرم رفته بود توی درس عقیده ام ... زنگ زده بودن ومن متوجه نشدم خواهر کوچیکم یه دونه زد تو سرم گفت مهمونا اومدن پاشو ... رفتم دم آشپزخانه وایسادم خونه ی ما جوری بود که وقتی وارد میشدی آشپزخانه رو میدیدی... 😢وای راستی راستی اومدن خواستگاری منه.... الآن چکار کنم تازه هول کرده بودم...! مردم توی جلسه ی خواستگاری چیکار میکنن ... بعد سلام واحوال پرسی منکه سرم رو انداخته بودم پایین و هیچ کدومشون رو ندیدم خواهرم هی به پهلوم میزد منم که روم نمیشد سرم رو بلند کنم ببینم چی میگه... والله توی 14 سال عمرم تا حالا نکشیده بودم اون هم تا این حد ولی ! چون همه چیز رو به مسخره گرفتم کمی که گذشت انقد نبردم ... پدرم و مهمونا دادشون بلند شد که نمیخوای چایی بیاری..؟ من همش مشغول ذکر کردن بودم کلا یادم رفته بود 🎈سبحان الله... 🎈والحمدلله 🎈ولا اله الا الله..🎈والله اکبر 🎈استغفرالله 😰با شنیدن صداشون گرفتم خواهرم اومد پیشم گفت خاک برسرت پسره اومد تو نگات کرد نمیدونی چشاش چه میزد... 😣اینو که شنیدم بازم گرفتم... الآن فهمیدم که چه گندی زدم آخه مگه همه چیز شوخیه، چای رو با هر بدبختی بود بردم و به همه تعارف کردم ولی انقد کردم رو همونجا گذاشتم وسط هال رفتم بیارم یادم نبود چایی رو گذاشتم اونجا توی راه بودم برم تعارف کنم که ای داد بیداد پام رفت توی سینی چایی...😭همه ریز ریز ای داد بر من... حتی ... 😱بعدا خواهرم بهم گفت پسره انقد خندیده بود که مثل شده بود... اینجا بود که یکی گفت حالا چی شده اتفاقیه که برای همه میفته نگاه کردم دیدم بود ، الله تعالی ازت راضی باشه نجاتم دادی داشتم از بنیه نابود میشدم سابقه نداشت که دست و پاچلفتی باشم... ✍ .... 📚❦┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵ .
👑قسمت اول👑 🔴 سلام دوستان 🌹 میخام داستان بزرگترین براتون بگم 💫 من خانمی هستم 25 ساله از سن 15 تا 17 سالگی یازده نفر از فامیل از پدرم خواستگاریمو کرده بودن چون هیکلم درشت نشون میداد و خودمو هم داشتم🔹🔹 ✨✨توی فامیل ترین دختر بودم همه روسرم میخوردن؛همیشه میخوندم بودم و خیلی ✨✨ تا اینکه بین اطرافیان یکی انتخاب شد و در سن 17 سالگی ازدواج کردم ❣ شوهرم مرد بسیار بسیار هستن و همیچوقت نمیکرد چون خانواده همسرم اهل زدن بودن منم برا اینکه کم نیارم تیپ میزدم و زمان بیرون رفتن واقعا بخودم میرسیدم‼️ 🔴این اولین اشتباه من بود😔 این باعث شد خیلیا بهم با بد کنن ک متوجه نگاه ها میشدم ولی میگفتم من و چه ب این کارا؛من هیچوقت دچار این ها نمیشم چون واقعا شوهرم بودم و همیشه دو درنظر داشتم 🔰🔰 تا اینکه با یکی از دوستان همسرم کردیم🌀🌀 🔴هیچوقت با ها رابطه نکنین و اجازه ندین پای غریبه ها ب زندگیتون باز بشه⛔️⛔️ @dastanvpand