eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃🍂🌺 🍃🍂🍀🍃🍂 🍂🌺🍂 @Dastanvpand 🍀🍂 🌺 🌈کانال داستان و پند 📬داستان ارسالی از اعضای کانال داستان و پند 💙 سلام ب اعضای کانال داستان و پند من دختری 15ساله بودم زیاد خواستگار داشتم تااینکه عمه ام اومد خواستگاری واسه پسرش وچون من از پسرش متنفر بودم مجبور شدم یکی از خواستگار هامو قبول کنم. بچه بودم قرار شد محمد بره سربازی، خونه داشته باشه. همه چی رو قبول کرد از همون 15 سالگی که نامزد کردیم روز خوش نداشتم، خیلی از نامزدم بدم ميومد بیش از حد... چند بار گفتم طلاقم بده، خیلی خرجم میکرد دوستم داشت 7سال ازم بزرگ تر بود ولی من ازش خوشم نمیومد. مادرم پدرم ادمایی نبودن که حرفموگوش کنن طلاقمو بگیرن 18 سالم بود که ازدواج کردم در حالی که نه سربازی رفته بود،نه خونه داشت. شوهرم عاشقم بود ولی من بدتر شدم بهتر نشدم😔هر روز جنگ و دعوا.. مادرم داغون بود شوهرم میدید من بداخلاقی میکنم اون بدتر شد و فقط به حرفای مادرش گوش میکرد. زندگیمون جهنم شده بود تا این که حامله شدم از زندگیم متنفر بودم خدا بهم یه دخترداد خیلی دوستش داشتم فقط بخاطر دخترم بود که اون زندگیو تحمل میکردم. شوهرم منو خیلی اذیت میکرد ومنم فقط زجرش میدادم . خونه نداشتیم بهش میگفتم تا کی باید تو خونه بابات زندگی کنیم میگف پول دارم خونه درس نمیکنم😭شب و روز فقط گریه میکردم دوسال بعد زندگی منو از شیراز برد گرگان خونه بابام گفت اینم خونه بابات تو که مامان باباتو میخوای.. بعد رفت سرکار بندر هر 6 ماه یه بار ميومد بهمون سر میزد، عید قربان بود نیومد پیشم روز عید زنگ زد کلی باهام دعوا کرد، منم خیلی گریه کردم. مامانم دید حالش بد شد بردنش بیمارستان... خلاصه اصلا دلم باهاش نبود تا این که با یه پسر اشنا شدم تو دنیای مجازی😓زیاد ازش خوشم نمیومد فقط واسه سرگرمی باهاش بودم نیاز به محبت داشتم 💔اونم خیلی مهربانی میکرد عاشقش شدم یعنی برای اولین بار در سن 22 سالگی عاشق شدم که ای کاش نمیشدم... تمام زندگیمواز سیر تا پیازبهش گفتم همه چیو حتی گفتم دختر دارم اونم میگف عاشقت شدم. البته ناگفته نمونه عکسمو براش فرستادم، باهم حرف زدیم، قرار شد من از شوهرم طلاق بگیرم اون بیاد خواستگاریم. نه به دخترم توجه میکردم نه به شوهرم همه فکرم همه چیزم شده بود اون پسره حتی تصویری با مادر و خواهرش حرف میزدم ديگه بیشتر از شوهرم متنفر شده بودم همش میگفتم طلاقم بده 😡ولی اون گریه میکرد و ميگفت منو تو زمانی از هم جدا میشیم که من بمیرم مگه مرگ جدامون کنه خلاصه راهی نداشتم واسه جدایی تا این که رفتم پیش جادوگر و همه چیزو بهش گفتم اونم کلی پول گرفت و هیچ کاری نکرد واسم😒 شوهرم اومد از سر کار و گفت واست خونه درس کنم گفتم این همه وقت درس نکردی حالا که طلاق میخوام خونه درس میکنی😏زد زیر گریه و از خونه رف بیرون تا دوروز نیومد خوشحال شدم فکر کردم رفته سر کار،دیدم اومدو شروع کرد به.... ادامه دارد... ✅داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند 🍃 🌸🌼 🌺🍃🌸 @Dastanvpand 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 @Dastanvpand 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃🍂🌺 🍃🍂🍀🍃🍂 🍂🌺🍂 @Dastanvpand 🍀 🌈کانال داستان و پند 📬داستان ارسالی از اعضای کانال داستان و پند 💙 شوهرم اومد از سر کار و گفت واست خونه درس کنم گفتم این همه وقت درس نکردی حالا که طلاق میخوام خونه درس میکنی😏زد زیر گریه و از خونه رف بیرون تا دوروز نیومد خوشحال شدم فکر کردم رفته سر کار،دیدم اومدو شروع کرد به درست کردن خونه ما زمین خریده بودیم قبل ازدواج😧 نمیدونستم چیکار کنم.😰 خونه درست کرد ،وسایلا رو از شیراز اورد، همه کار کرد ولی چه فایده دلم جایی دیگه بود😒 شوهرم خیلی پدرشو دوس داشت تصمیم گرفتم زنگ بزنم و پدرشو حسابی فحش بدم و بعد بگم من فحش ندادم شوهرم حرف پدرشو گوش میکنه و طلاقم میده ولی میترسیدم که یه وقت منو قسم ندن. 🤔 هی میگفتم امروز زنگ میزنم فردا زنگ میزنم که یه دفعه متوجه شدم حاملم😳😭از ته دل ناراحت شدم چنان گریه کردم زنگ زدم به پسره گفتم و فقط گریه میکردم اونم جا دلداری دادن گفت تو اگه منو دوس داشتی حامله نمیشدی... همیشه باهاش حرف میزدم باهم بودیم ولی خوش حال نبودم که حاملم دخترم عاشق نی نی بود دخترم دیگه 5 ساله شده بود،فقط دخترمو میزدم، سرش داد میزدم، چون فقط اون بی چاره بود که عقده ها مو روش خالی میکردم شوهرم خیلی خوشحال بود، هی قربون صدقه م میرف ولی من فقط گریه میکردم.😔 کم کم متوجه شدم اون پسره کلی دوس دختر داره بعد با خودم فکر کردم که اگه من از شوهرمم جدا میشدم هیچ وقت خانوادم راضی نمیشدن باهاش ازدواج کنم. اون نماز نمیخوند، خانواده خوبی نداشت، ابرو اصلاح میکرد.و... بعد گفتم خداروشکر که از همسرم جدا نشدم. از اون به بعد مهربون شدم، پسرم بدنیا اومد.با بدنیا آمدن پسرم همه چی خوب شد همسرم شد بهترین مرد دنیا حالا من عاشق بچهام و همسرم و زندگیم هستم. خیلی احساس خوش بختی میکنم توبه کردم و امیدوارم خدا منو ببخشه به همسرم هم گفتم بابت این همه بدی که بهش کردم منو ببخشه حالا که فکر میکنم میبینم اون از همون اول خوب بود من بد بودم خدا رو شکر میکنم که تو این همه سال زندگیم خراب نشد حالا جوری خوشبختم و همسرم عاشقمه که همه حسودی میکنن به زندگیم... اره مشکل از من بود همسرم از همون اول خوب بود یه مادر مهربون دارم که همیشه دعاگوی ما هست و میگه خدایا هرچی خیره همون بشه مادرم همیشه نصف شب دعا میکرد و گریه میکرد از خدا ميخواست خوشبختیمو. حالا عاشق دخترم هستم همه نیاز هاشو براورده میکنم من واسه این بچها و این همسر و این زندگی خوش بختی روز هزار بار خدارو شکر میکنم الحمدلله😊خداوند زندگی همه رو خوب کنه و خوشبختشون کنه. تشکر از شما بخاطر این کانال خوب و داستان ها و مطالب اموزندتون☺️ پایان ✅داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند 🍃 🌸🌼 🌺🍃🌸 @Dastanvpand 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 @Dastanvpand 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃