📚 #داستان زیبا _و_آموزنده
👈 عذاب را از این قبرستان بردارید
علامه نورى نوشته: مردى صالح بود که همیشه در اندیشه آخرت شبها در مقبره بیرون شهر معروف به «مزار» كه جمعى از صُلحا در آن دفن شده بودند، به سر می برد. او همسایه اى داشت كه دوران خردسالى را با هم گذرانده بودند و در بزرگى گمركچى شده بود، پس از مرگ، او را در آن گورستان كه نزدیك منزل آن مرد صالح بود به خاك سپردند.
بیش از یك ماه از مرگ گمركچى نگذشته بود كه مرد صالح او را در خواب می بیند كه او حال خوشى دارد و از نعمتهاى الهى بر خوردار است! به او می گوید: من از آغاز و انجام و درون و بیرون تو باخبرم، تو كسى نبودى كه درونت خوب باشد و كار زشتت حمل بر صحت شود،...كارت عذاب آور بود و بس، پس از كجا به این مقام رسیدى؟
گفت: آرى! چنان است كه گفتى، من از لحظه مرگ تا دیروز در سختترین عذاب بودم، اما دیروز، همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفته و در اینجا (اشاره به جایى كرده كه پنجاه قدم از گورش دورتر بوده) به خاكش سپردند، دیشب سه مرتبه امام حسین علیه السلام به دیدنش آمدند. بار سوم فرمودند: عذاب را از این گورستان بردارند، لذا من آسایش قرار گرفتم.
مرد صالح از خواب بیدار شده و در بازار آهنگران به جستجوى استاد اشرف می رود، او را یافته و از حال همسرش می پرسد، استاد اشرف می گوید: دیروز از دنیا رفته و در فلان مكان به خاكش سپردیم.
مرد صالح می پرسد: به زیارت امام حسین علیه السلام رفته بود؟ می گوید: نه. می پرسد: ذكر مصیبت او می كرد؟ جواب می دهد: نه. سؤال می كند روضه خوانى داشت؟ می گوید: نه، از این سؤالات چه مقصودى دارى؟ مرد صالح خوابش را نقل می كند و می گوید: می خواهم بدانم میان او و امام حسین علیه السلام چه رابطه اى بوده؟ استاد اشرف پاسخ می دهد: زیارت عاشورا می خواند.
📗 #داستانهاى_مفاتیح_الجنان، ص 40
✍ اسماعیل محمدى#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662