💖🗯 #داستان_عروسی_جنها
قسمت اول
💖🗯
امروز قصد دارم ماجرایی که برام سالها پیش تابستان ۱۳۷۲ رخ داد تعریف کنم.ما یه روستا داریم که همیشه بعد از اتمام امتحانات تابستون به روستا پیش پدربزرگم می رفتیم یادمه اون سال بعد ازپایان امتحانات ثلث سوم قرار شد که خانوادگی بریم دهمون.ده ما حدود چهار ساعت با شهر تبریز فاصله داره و یکی از سرسبزترین و زیباترین روستاهای شهرستان هشترود می باشد.
💖🗯
ماجرا از اونجا شروع شد که من با پدربزرگم برای آبیاری درختان ومزرعه راهی شدیم البته اون موقع من هشت سال بیشترنداشتم بعد از آبیاری پدربزرگم از من خواست که سوار دواب )الاغ( شده و به روستا برگردم من هم سوار شده و راهی روستا شدم .مسیر مزرعه تا روستا هم یک مسیر حدود بیست دقیقه ای و پر از درخت و باغ و دره بود فکر کنم ساعت حدود دو یا سه ظهر بودوهمه جا هم سوت و کور بود و من هم به صورت یه وری سوار الاغ شده بودم و در حال سوت زدن بودم و مسیر رو به آرومی طی می کردم که یهو صدای دهل و آواز سورنا)به ترکی زرنا میگن( رو شنیدم صدا ضعیف بود ولی هرچه جلوتر میرفتم صدا بلند تر می شد
💖🗯
تا این که یهو اون ور باغ مردا و زنای کوتاه قدی دیدم که داشتن میرقصیدن انگار که عروسی گرفته باشن. قدشون کمتر از یه متر می شد.اونا مثل کردها دست به دست هم داده بودند وگروهی می رقصیدن و بعضیاشون هم فقط نیگا می کردن و یکی هم دهل می زد
💖🗯
و یکی هم زرنا من حدود۲۵-۲۰ متر با اونا فاصله داشتم قیافه هاشون از دور مثل آدم بود ولی قدشون خیلی کوتاه بود زناشون مثل زنای دهدبودند و مرداشون هم همین طور سگای کوچیکی داشتن که به درخت بسته بودن.
💖ادامه دارد ...
💖🗯 @Dastanvpand
💖🗯 @Dastanvpand
💖🗯💖🗯💖🗯💖🗯🗯💖🗯