📚#داستان_قلمروی_دزدان
سرزمینی بود که همه مردمش دزد بودند. شبها هر کسی شاه کلید و چراغ دستی دزدیاش را بر میداشت و میرفت به دزدی خانه همسایهاش در سپیده سحر باز میگشت، به این انتظار که خانه خودش هم غارت شده باشد و چنین بود که رابطه همه با هم خوب بود و کسی هم از قاعده نافرمانی نمیکرد. این از آن میدزدید و آن از دیگری و همینطور تا آخر و آخری هم از اولی خرید و فروش در آن سرزمین کلاهبرداری بود هم فروشنده و هم خریدار سر هم کلاه میگذاشتند دولت سازمان جنایتکارانی بود که مردم را غارت میکرد و مردم هم فکری نداشتند جز کلاه گذاشتن سر دولت چنین بود که زندگی بی هیچ کم و کاستی جریان داشت و غنی و فقیری وجود نداشت
ناگهان ( کسی نمیداند چگونه) در آن سرزمین آدم درستی پیدا شد. شبها به جای برداشتن کیسه و چراغ دستی و بیرون زدن از خانه، در خانه میماند تا سیگار بکشد و رمان بخواند دزدها میآمدند و میدیدند که چراغ روشن است و راهشان را میگرفتند و میرفتند.
زمانی گذشت باید برای او روشن میشد که مختار است زندگیاش را بکند و چیزی ندزدد اما این دلیل نمیشود چوب لای چرخ دیگران بگذارد به ازای هر شبی که او در خانه میماند، خانوادهای در صبح فردا نانی بر سفره نداشت.
مرد خوب در برابر این دلیل، پاسخی نداشت. شبها از خانه بیرون میزد و سحر به خانه بر میگشت، اما به دزدی نمیرفت. آدم درستی بود و کاریش نمیشد کرد میرفت و روی پل میایستاد و بر گذر آب در زیر آن مینگریست. باز میگشت و میدید که خانهاش غارت شده است یک هفته نگذشت که مرد خوب در خانه خالی نشسته بود، بیغذا و پشیزی پول اما این را بگوییم که گناه از خودش بود. رفتار او قواعد جامعه را به هم ریخته بود. میگذاشت که از او بدزند و خود چیزی نمیدزدید در اینصورت همیشه کسی بود که سپیده سحر به خانه میآمد و خانهاش را دست نخورده مییافت. خانهای که مرد خوب باید غارتش میکرد. چنین شد که آنانی که غارت نشده بودند پس از زمانی ثروت اندوختند و دیگر حال و حوصله به دزدی رفتن را نداشتند و از سوی دیگر آنانی که برای دزدی به خانه مرد خوب میآمدند، چیزی نمییافتند و فقیرتر میشدند. در این زمان ثروتمندها نیز عادت کردند که شبانه به روی پل بروند و گذر آب را در زیر آن تماشا کنند. و این کار جامعه را بی بند و بست تر کرد. زیرا خیلیها غنی و خیلیها فقیرتر شدند
حالا برای غنیها روشن شده بود که اگر شبها به روی پل بروند، فقیر خواهند شد. فکری به سرشان زد: بگذار به فقیرها پول بدهیم تا برای ما به دزدی بروند. قراردادها تنظيم شد، دستمزد و درصد تعیین شد و البته دزد ( که همیشه دزد خواهد ماند) میکوشد تا کلاهبرداری کند. اما مثل پیش غنیها غنیتر و فقيرها فقیرتر شدند بعضی از غنیها آنقدر غنی شدند که دیگر نیاز نداشتند دزدی کنند یا بگذارد کسی برایشان بدزدد تا ثروتمند باقی بمانند. اما همین که دست از دزدی بر میداشتند، فقیر میشدند، زیرا فقیران از آنها میدزدیدند.
بعد شروع کردند به پول دادن به فقیرترها تا از ثروتشان در مقابل فقیرها نگهبانی کنند. پلیس به وجود آمد و زندان را ساختند و چنین بود که بعد از چند سالی پس از ظهور مرد خوب، دیگر حرفی از دزدیدن و دزدیده شدن در میان نبود، بلکه تنها از فقیر و غنی سخن گفته میشد در حالیکه همهشان هنوز دزد بودند مرد خوب، نمونه منحصر به فرد بود و خیلی زود در گذشت
✍#ایتالو_کالوینو
📒این داستان ایتالیایی است ولی
#اینقصهچقدرآشناست
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓