📚#داستان_وکیل_بسیار_خسیس
مسئولین یک مؤسسه خیریه، بعد از تحقیق در مورد ثروتمندان شهر متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا به این زمان حتی یک پاپاسی هم به خیریه ای کمک نکرده است. پس یکی از بهترین افرادشان را برای دریافت کمک نزد او فرستادند. کارمند خیریه پس از معرفی خود و موسسه خیره اشان گفت: آقای وکیل، ما در مورد شما تحقیق کردیم و باخبر شدیم که از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه شهر نکردهاید. آیا نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل بلافاصله جواب داد: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی داد؟ زود قضاوت کردید!
کارمند خیریه با شرمندگی گفت: نه، نمیدانستم. خیلی تسلیت میگویم. وکیل گفت: آیا در تحقیقاتی که در مورد من انجام دادید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند در حالیکه زن و چهار بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟ زود قضاوت کردید! کارمند خیریه باز هم گفت: شرمنده ام، نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی! صمیمانه آرزو می کنم این مشکل حل شود!
وکیل ادامه داد: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قراردارد؟ زود قضاوت کردید! کارمند خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید نمیدانستم اینهمه گرفتاری و مشکلات دارید… وکیل گفت: خب، حالا وقتی من به اینها که نزدیک ترین افراد خانواده ام هستند، هیچ کمکی نکردهام، چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟ باز هم زود قضاوت کردید!😁
#کانال_داستان👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662