◎﷽◎
مردی داخل بقالی محله شد ،
و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است؟
بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت
هزار تومان ...
در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال
او را می شناخت ، و اونیز در همان منطقه
سکونت داشت .
زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید . . .
و مرد جواب داد :
موز کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان . . .
زن گفت : الحمدلله
و میوه ها را خواست . . .
مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد
و خشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست
با او درگیر شود که جریان چیست . . .
که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد
و صبر کند تا زن از آنجا برود ؛
بقال میوه ها را به زن داد و زن با خوشحالی گفت
الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا
رفت ، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را
شکر می کرد . . .
مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت :
به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه
این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی
دریافت نمی کند ؛ و هرگاه می گویم میوه یا
هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ،
اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و
اجری ببرم ؛
برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم . . .
| من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت
او را جلب کنم . |
این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله
قسم و باز به الله قسم هربار که این زن از من
خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای
دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم
چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من
می رسد . . .
وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد
مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر
کار زیبایش بوسید . . .
#هرگونه_که_قرض_دهی_همانگونه_پس_میگیری
نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر
#رضای_الله♡ . . .چرا که روزی خواهد آمد
که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند
و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت . . .(👌)
#عاقلانرااشارهایکافیست
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
☁️🌞☁️
#داستانک
🔰شخصی به پسرش وصیت کرد که پساز مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ؛میخواهم در قبر در پایم باشد.
🔸وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند،پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد ؛
✨ولی عالِم ممانعت کرد و گفت:
طبق اساس دین ما ، هیچ میت را
به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
🍃ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید. . .
🔸در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد ؛
پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه
(وصیت نامه) پدرش است . . .
و به صدای بلند خواند:
«پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را
با خود ببرم.(😞)
❌یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد؛
هوشیار باش . . . به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد.
پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری ؛
💢یگانه چیزی که با خود به قبر
خواهی برد←《همان #اعمالت است.》 |
#عاقلانرااشارهایکافیست
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662