eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.6هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
💎گويند شيخ بايزيدبسطامي در ايام جواني و قبل از اينكه دلش به نور ايمان روشن گردد واز جمله بزرگان عرفان و سير و سلوك شود، از جمله كساني بود كه سرتاسر بدنش به رسم و افراد بي بند بار خالكوبي داشت بعد از طي مراحل سلوك و نشستن بر كرسي شيخ العرفا از ترس هويدا گشتن پيشينه خود هرگز جامه را در انظار مريدان و ساير خلق از تن بيرون نميكرد، و نقل است كه هميشه بالغ بر پانصد مريد و شاگرد وي را همراهي ميكردند. روزي بر حسب اتفاق فارغ از مريدان و دوستدارانش در كنار دجله قدم ميزد كه شيطان او را وسوسه كرد و دچارغرور و خود بزرگ بيني شد، و با خود گفت بايزيد تو اكنون به چنان مقام و جايگاه رفيعي رسيده اي كه كسي در جهان به رتبت و مقام تو پيدا نميشود و همواره بالغ بر پانصد مريد به فرمانبرداري تو اماده اند، در اين زمان خداوند به او الهام نمود كه بايزيد، ميخواهي كه به باد دستور دهم كه جامه ها را تنت بيرون كند، انگاه خلق اثار لهو و لعب را بر تنت ميبينند و به پيشينه گناه الود تو اگاه ميشوند و ان زمان است كه بر تو سنگ زنند و سرت را بر دار كنند. بايزيد فرمود پروردگارا اگر اين كار را انجام دهي شمه اي از رحمتت و بخشندگيت را به بندگانت ميگويم و ان زمان است كه ديگر هيچ كس تو را سجده نميكند و كسي ديگر نماز و روزه بجاي نمي اورد. خداوند فرمود: ني زما و ني ز تو رو دم مزن. گفتگو زیبای بایزید بسطامی با خدا در کنار دجله سلطان با یزید بود روزی فارغ از خیل مرید ناگه آوازی ز عرش کبریا خورد بر گوشش که: ای شیخ ریا میل آن داری که بنمایم به خلق آنچه پنهان کرده ای در زیر دلق تا خلایق جمله آزارت کنند سنگ باران بر سر دارت کنند؟ گفت: یا رب میل آن داری تو هم شمه ای از رحمتت سازم رقم؟ تا که خلقان از پرستش کم کنند وز نماز و روزه و حج رم کنند؟ پس ندا آمد که ای شیخ فتن نی ز ما و نی زتو رو دم مزن ─═हई 🍷 🍷 ईह═─ http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۴ آذر ۱۳۹۷
📚ابوالحسن خرقانی می گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...!!! اول:مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!!! او گفت؛ای شیخ ! خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد شد...!!! دوم:مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده های گل آلود میرفت... به او گفتم؛قدم ثابت بردار تا نلغزی! گفت؛من بلغزم باکی نیست... به هوش باش تو نلغزی شیخ!!! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید... سوم:کودکی دیدم که چراغی در دست داشت. گفتم؛این روشنایی را از کجا آورده ای؟! کودک چراغ را فوت کرد و آنرا خاموش ساخت و گفت؛تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟! چهارم:زنی بسیار زیبا و خوشرو که در حال خشم از شوهرش شکایت می کرد! گفتم؛اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن! گفت؛من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بی خود شده ام که از خود خبرم نیست،تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری ؟!!! 📚تذکره الاولیا @Dastan1224
۷ آذر ۱۴۰۱
📚ابوالحسن خرقانی می گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...!!! اول:مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!!! او گفت؛ای شیخ ! خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد شد...!!! دوم:مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده های گل آلود میرفت... به او گفتم؛قدم ثابت بردار تا نلغزی! گفت؛من بلغزم باکی نیست... به هوش باش تو نلغزی شیخ!!! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید... سوم:کودکی دیدم که چراغی در دست داشت. گفتم؛این روشنایی را از کجا آورده ای؟! کودک چراغ را فوت کرد و آنرا خاموش ساخت و گفت؛تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟! چهارم:زنی بسیار زیبا و خوشرو که در حال خشم از شوهرش شکایت می کرد! گفتم؛اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن! گفت؛من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بی خود شده ام که از خود خبرم نیست،تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری ؟!!! 📚تذکره الاولیا @Dastan1224
۱۶ فروردین ۱۴۰۲