🍃🌺
#قسمتپنجم
#نمنمعشق
یاسر
توی این دوروز کل کارامو راست و ریس کردم قراربودامشب برم خواستگاری دختری که قراربود زندگی همه رو نجات بده...ای خدا قربونِ کَرمت
با لبخند رفتم توی سالن
توی اینه قدی نگاهی به خودم انداختم..
کت شلوار سورمه ای به رنگچشمام و پیرهن مردونهی دیپلماتی که زیرش پوشیدم ..
موهامم خیلی خوشگل دومادی شونه کرده بودم..
باباو مامان از پشت سر باذوق نگام میکردن...
ومامان توی چشمای سورمه ایش هاله ی اشکی بود...
رفتم جلو دست انداختم دورکمرش و گونشوبوسیدم و گفتم:الهی قربونت برم اخه چراگریه؟
_اشک شوقه مادر
و پشت بندحرفش سرموبوسید
یهودیدم یه چیزی خورد تو کمرم برگشتم عقب که یاسمن و بااخمای درهم دیدم...
+قربون اجی اخموم برممممم
باعشق بغلش کردم که گف
_زن که بگیری دیگه منو ندوووس
+لوس نشو خره خعلیم ترو دوس
راه افتادیم و من به این فک میکردم که من عشق میخاستم...ولی الان..
مهسو
باصدای ایفون نگام کشیده شد سمت در..
دیشب تاحالا خوابم نبرده بود...
حرفای بابا تو گوشم زنگ میخورد...
اینکه گف اروم باشم مثل همیشه منطقی برخورد کنم تا یاسربیاد و همه چیوخودش بگه برام...
اخه این پسره کیه؟یهو ازکجاپیداش شد؟؟اه چندش
قراره با زندگیم چیکارکنن اینا...
باصدای احوالپرسی ازافکارم جداشدم..
امشب مهیارم اومده بود...اعتراف میکنم بعداین همه مدت دلم براش تنگ شدن بود..ولی وقتی خواسته بود بام حرف بزنه ازخودم روندمش...
باصدای مادرم که می گفت چای ببرم به خودم اومدم هفتاچای خوشرنگ ریختم و یه صلیب روسینه ام کشیدم و به عیسی مسیح دلموسپردم و وارد پذیرایی شدم...
با لبخندی مصنوعی به افرادی که به احترامم ایستاده بودن سلام دادم..چای رو اول ازهمه به پدر یاسرتعارف کردم که خیلی خوشتیپ بود و فهمیدم یاسر جذابیتشو ازون به ارث برده
جانممم؟جذابیتتتت؟خفه شومهسو
نفر بعدی مادرش بود که چادر مدلی زیبایی سرش بود و چشمای آبیش خودنمایی میکرد...مثل پسرش
نفر بعدی دخترشون بود که اونم مثل مادرش چادری بود و روسریشو مدل جذابی بسته بود..
و نفربعدی یاسر...همونجور که سرش پایین بود چایی روهم برداشت..
ایش مزخرفِ امل...
#زمانهخواستکهدرمعرضخطرباشم!
#كهمنكنارتو... #ازتو... #غريبترباشم
😔😞
#محیاموسوی
ادامه دارد...
🍃🌺🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉 @Dastanvpand 👈💓