✍داستانی #بسیار_مهم و اقعی👇👇👇
🔻جوانی متّقی در راهی که می رفت گرسنگی شدیدی بر او غلبه کرد ، هنگامی که از کنار باغ سیبی گذر می کرد ، سیبی خورد تا گرسنگی اش برطرف شود وقتی به منزل رسید از کارش پشیمان شد و خود را ملامت نمود که چرا برای خوردن آن سیب کسب اجازه نکرده است !
پس رفت و صاحب باغ را جستجو کرد و به او گفت : دیروز خیلی گرسنه بودم و بدون اجازه از باغ شما سیبی خوردم و امروز آمده ام درباره کار دیروزم به شما بگویم ...
صاحب باغ گفت : من تو را نمی بخشم بلکه از تو شکایت می کنم نزد خدا !
جوان بسیار اصرار کرد که اورا ببخشد ولی او داخل خانه اش شد و جوان بیرون خانه منتظر ماند ، از درون خانه او را می دید که همچنان منتظر اوست ، زمانیکه وقت نماز عصر فرا رسید بیرون آمد برای ادای نماز و جوان دوباره پیش آمد و گفت: عمو جان من آماده ام برای هر کاری بدون دستمزد فقط مرا ببخش ...
🔸صاحب باغ گفت : تو را می بخشم ولی به یک شرط ! اینکه با دخترم ازدواج کنی ، اما او نابینا و ناشنوا و لال است و همچنین راه نمی رود اگر قبول کردی می بخشمت ..
🔻گفت : دخترت را قبول کردم !
▪️بعد از چند روز جوان آمد و در زد ، مرد گفت : بفرما نزد همسرت برو
وقتی جوان وارد اتاق شد دختری رادید از ماه زیباتر که بلند شد و به او سلام کرد
جوان تعجب کرد علت سخنان پدرش درباره او را جویا شد ، دختر گفت :
☝️من کور هستم از جهت نگاه به نامحرم ..
و کر هستم از جهت گوش دادن به غیبت و حرام ...
ولال هستم از جهت گفتن حرف حرام ..
نمی توانم راه بروم از جهت رفتن به سوی حرام ...
💞و پدرم برایم دنبال دامادی بود که صالح باشد و از خدا بترسد و زمانیکه برای سیبی که خورده بودی آمدی ازترس خداوند از او اجازه بگیری و تو را ببخشد گفت این همان کسی است که از خدا می ترسد و به خاطر سیبی که برایش حرام بوده خود را به زحمت انداخته است ، پس دخترم گوارای تو باشد چنین همسری و مبارک باشد در نسلی که از شما به جا می ماند .
▫️بعد از یکسال پسری از آنها متولد شد ..
که جزء کسانی شد که این امت به او افتخار می کند و از گفته ها و علمش بهره می برد !
❓آیا می دانید آن #فرزند که از این #زوج_پاک به دنیا آمد چه کسی بود ؟؟
❣امام #ابو_حنیفه (رضی الله تعالی عنه)
یکی از چهار سر مذاهب اهل سنت
✔️مهم ترین چیزی که برای تربیت فرزند صالح لازم است پرهیز از مال حرام است ، و پرهیز از مال حرام سبب قبولی دعاها نیز میشود.
@dastanvpand
#هر_حرفی_آیت_الله_بهجت_میگوید
#یادداشت_و_ضبط_کن❗️
به علامه سلام کرد.
پاسخ شنید: «علیکمالسلام. آقازادۀ آقایی؟»
_ آقازادگی نداریم! فرزند، آری.
دستش را گرفت و با خودش برد بیرون.
_ به چه کاری مشغولی؟
_ درس میخوانم.
_ چه میخوانی؟
_ فلسفه، منطق، چند سالی خارج خواندم، مدتی ریاضیات و نجوم خواندم، مدتی هم عرفان نظری.
_ عجب! کمتر کسی اینها را میخواند. چیزی بهتو میگویم، خوب گوش کن.
_ بفرمایید.
_ نه! باید عمل کنی.
_ آقا! به چیزی که ندانم چیست که نمیتوانم عمل کنم.
با لطافتی خندید و ادامه داد:
_ گوش کن! میگویم، تمام کارهایت را بگذار کنار؛ و در خدمت این پیر باش. تو نمیشناسیاش. نمیگذارد که بشناسیاش. من از نجف میشناسمش، به فکر دنیای خودش نیست. همه کارهایت را رها کن و بیا خدمت او. هر چه میگوید یادداشت کن، ضبط کن و نوار بگیر، حتی کوچکترین حرفهایش را، حتی آنها را که بهنظرت ارزشی ندارد.
سالها از آن روز میگذرد؛ اما هنوز صدای علامه جعفری رحمهالله در گوش اوست.
(بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت #فرزند آیت الله بهجت)
📚 این بهشت، آن بهشت، ص١۵
@Dastan1224
🔴 بهترین باقیات الصالحات چیست؟
✍ بسیاری از خیرات انسان، توسط
#فـرزند بـرای او ارسـال مـی شود.
شاید هیچ باقیات الصالحاتی بهتر
از فرزند صـالح برای انسان
نباشـد.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
کمی
@Dastan1224
چند روزى بود که براى فرار از مجازات، پنهان شده بود. گناهى کرده بود که باید تنبیه مى شد. #امام_حسن و #امام_حسین علیهم السلام را که هنوز چندان بزرگ نشده بودند ،از دور دید. سرآسیمه به طرف آنها دوید و آنان را به دوش کشید و با شتاب نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و گفت: «یا #رسول الله صلى الله علیه و آله ! من پناه آورده ام به خدا و این دو #فرزند، مرا به خاطر این دو ببخش.»
رسول خدا صلى الله علیه و آله تا این جریان را دید، به گونه اى خندید که دست به دهان مبارک گذاشت و فرمود: «تو را بخشیدم و به خاطر حسن و حسین علیهم السلام از گناهت گذشتم.» آن گاه به حسن و حسین علیهماالسلام رو کرد و فرمود: «#شفاعت شما را پذیرفتم».
#حکایت_روایت
#داستان_کوتاه_مذهبی
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224