🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#رمان_فصل_آخر
#قسمت_بیست_شش
اوایل تابستان است 12 روز از ترک کامل سامان گذشته و امروز روز عقدش با فرنوش بود، مراسم عقد خیلی ساده و جموجور در یکی از محضرهای کرج برگزارشد، خانواده سامان از جمله پدرومادرش، برادرانش، خواهرش، آقانادر، برادرزادهها و خواهرزادهها همه بودند اما از طرف فرنوش فقط پدرومادرش آمده بودند، فرنوش جز کتایون خواهر یا برادر دیگری نداشت، کتایون هم که سر موضع مخالفتش با این ازدواج سفت و سخت ایستاده بود، به مراسم عقد نیامد. البته،پدرو مادر فرنوش هم به سختی راضی به این امر شدند.
امروز با وجود تعداد کمشان و جشن کوچکشان روز قشنگی بود، به همه خوش میگذشت جوک گفتنهای هومنم که تمامی نداشت و حسابی جو راشلوغ کرده بود، خلاصه با شهادت کامران و نادر، سامان و فرنوش به هم محرم شدند البته اصرار بر این بود که جهان یکی از این شهود باشداما گویا ترس از کتایون مانع این کار توسط جهان شد.
طبق قرار قبلی فرنوش و سامان و تینا به خانهی حاج صابر رفتند تا زندگی جدیدشان را آنجا آغاز کنند، این پیشنهاد مادربزرگ بود او در این مدت کم خیلی به تینا و شیرین زبانیهایش علاقه مند شده بود و دوست داشت بعد از سالها بازهم صدای بچه خانهاش را پرکند، فرنوش هم موافقت کرد.
در این مدت چندباری فرزاد و شیده یکدیگررا دیده بودند فرزاد رفتاری عادی مثل همیشه داشت اما شیده سرد و سر سنگین شده بود، ماجرای خواستگاری رفتن برای فرزاد به اصرار خودش به بعد از عقد سامان موکول شد، حالا با تمام شدن عقد همه منتظرند بجز شیده که تمام دعایش نیامدن آن روز بود هر چند میدانست دیگر خواستگاری رفتن برای فرزاد نزدیک است و سروکلهی دختری که چشم دیدنش را نداشت پیدا میشد در این مدت از هیچ نذرو نیازی دریغ نکرده بود تمام امامزادههای شهر را یا تنها یا با فلور رفته بود، هرهفته به سر مزار مادرش میرفت و درد دل میکرد دلش تنها اجابت میخوا ست و عوض شدن نظر فرزاد. یک هفتهای میشد که امتحانهایش تمام شده، بوداین ترم برخلاف ترمهای پیش خبری از شاگرد اول شدن که نبود هیچ حتی پاس کردن بعضی از درسها هم به کرم اساتید بستگی داشت.
بعد ازآن روز که امیرمطمئن شده بود شیده به یکی علاقه داردکمتر دوروبرش رفته بود، نه اینکه شیده را دوست نداشته باشدفقط هضم موضوعی به این سنگینی برایش سخت بود پس ترجیحاً کمی دوری میکرد تا وقتی که بتواند با خودش کنار بیاید.
هرکدام در دل آرزویی داشتند اما بی خبر از اینکه تقدیر برایشان شکلی دیگر رقم خورده بود...
@dastanvpand
ادامه دارد......
#نویسنده_شیدا_اکبریان
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌸