eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
❤💌❤💌❤💌❤💌 *رمان شهدایی*💌 بسم الله الرحمن الرحیم روز سوم سفر یا بهتره بگم روز آخر حضور ما تو جنوب برنامه اول طلائیه بود بعد فکه بعد فتح المبین آقامددی صدام کرد :خانم صالحی یه لحظه -بله آقای مددی : طلائیه راوی خودتون هستن -روایان منطقه چی؟ آقای مددی: هماهنگ شده رسیدیم طلائیه چون آقای محمدی مسئول کل تیم روایتگری استان قزوین هستن به رسم احترام ازشون اجازه گرفتم آقای محمدی :برو دخترم شروع کن -به نام شهدای ک پر پروازشون منطقه طلائیه بود بچه ها منطقه ای که توش پا گذاشتید جای پای شهید همت ، علمدار خمینی شهید خرازی هست بچه ها سال ۷۱-۷۲ بچه های تیم تفحص اهواز دو هفته داشتن تفحص میکردن هیچ شهیدی پیدا نکرده بودن تا میگن بیاید متوسل بشیم به حضرت عباس(ع) بعداز زیارت عاشورا و توسل به آقا شروع میکنن به تفحص ۱۳شهید پیدا میکنن اسمشون عباس یا ابوالفضل بوده یا دستشون تو یه عملیات دیگه مجروح شده بودن این منطقه معقر قمربنی هاشم است بعداز جنگ خود صدام گفت من اینجا ۳۰۰۰۰بمب به بچه های خمینی زدم بچه ها اینجا تو سه راهی شهادت رزمنده ها از شهدا گذشتن رفتن جلو ... نام نویسنده :بانو....ش آیدی نویسنده 🚫کپی فقط بشرط هماهنگی با نویسنده حلال است ❤💌❤💌❤💌❤💌 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 #رمان_فصل_آخر #قسمت_بیست_هفت (شیده) ساعت ده صبح تو همون پارک نزدیک خونمون منتظر فرزا
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 فرزاد: ببین شیده من واقعاً برا وضعی که پیش اومده متاسفم خودمم خیلی سرزنش کردم که با رفتار غلطم باعث سوتفاهم شدم و تو بخاطر این سوتفاهم اذیت شدی، ولی چه باور کنی چه نکنی من مثل آوا دوست داشتمودارم، منتی رو سرت، نیست ولی از بچگی هرکاری برا آوا انجام دادم برا توام انجام دادم چون داداش نداشتی منم دوس نداشتم جای خالیشو حس کنی حالام وقتشه باهم رو راست باشیمومنطقی با این قضیه برخورد کنیم. من: میدونی چیه آقافرزاد؟ من عقلو منطق نمی‌فهمم که با دلم هم حرف می‌زنم هم فکر می‌کنم هم جلو میرم شمام الان پای عقل و منطق من نشین من اگه عقل داشتم که حال و روزم این نبود فرزاد: آخه اینجوری که..... حرفشو قطع کردمو گفتم: تو آخر هفته میری خواستگاری تصمیمتم گرفتی خبرشم حتماً به عشقتم دادی اینکه الان بیای اینجا و از من اجازه بگیری دو حالت داره اولیش اینکه یجور تعارفه دومیشم اینکه یجور فیلم بازی کردنه برا آروم کردن وجدان خودت. فرزاد: من به عمد کار اشتباهی نکردم که الان به فکر آروم کردن وجدانم باشم اومدنم به اینجا هم فقط یه حالت داره اینکه نمیخوام وقتی قدم اول رو برا زندگیم بر می‌دارم کسی ناراحت و نا راضی باشه. من: آهان پس بگو، بازم صد رحمت به خودم که اومدنتو منصفانه‌تر تعبیر کردم پس آقا تشریف آوردن برا اینکه میترسن خدایی نکرده آهه یه ناراضی دامن زندگیشونو بگیره، نترس فرزاد من جوری بزرگ نشدم که اگه ساز کسی با سازم کوک نبود نفرینش کنم. فرزاد: کلاً خوشت میاد از کاه کوه بسازی، حرف من این بود؟؟ من بخاطر خودم اومدم اینجا چون دلم یجوریه وقتی بخوام کاریو شروع کنموکسی ناراحت باشه. من: باشه آفرین که تو انقد خوبی حالام دیگه پاشو برو دنبال زندگیت منم ناراضی نیستم یعنی تو این ماجرا حقی ندارم که بخوام ناراضی باشم. فرزاد: اگه بخوای عقب میندازمش تا وقتی که بتونی باهاش کنار بیای من: آخرش که چی؟ یه هفته دیگه یه ماه دیکه یه سال دیکه، نه اینا دردی از من دوا نمیکنه همین هفته برو مبارکت باشه فرزاد: منو می‌بخشی؟؟ حالم بدتر می‌شد وقتی می‌دیدم همش نگران خودشه، اینکه بخشیده شه اینکه خیالش راحت باشه اینکه آه من دامنشو نگیره، این حرفاش خیلی حرصمو در آورده بود، دلم می‌خواست یکمم نگران من می‌شد اینکه چه حالی دارمو از این به بعد تو چه،حالی میمونم، منم بهش گفتم: تو که بقول خودت کاری نکردی اشتباه از من بوده که از رفتار برادرانت سوء برداشت کردم. فرزاد: بهر حال نمیخوام کدورتی باقی بمونه من: کدورتی نیست فرزاد: خیله خب ممنونم ازت، دیگه میرم هروقت کارم داشتی بهم بگو من: وقتی گفت دارم میرم تموم تنم لرزید دیگه عصبانی نبودم، فقط احساس ضعف داشتم، انگارآخرین باری بود که می‌دیدمش، حقم داشتم آخه این آخرین باری بود که تنها می‌دیدمش، عجیب دوس داشتم یکم بیشتر پیشم بمونه تا یکم بیشتر نگاش کنم، صداشو بشنوم، اگه این ته مونده ی حجب و حیا برام نمونده بود سرمو رو شونش میزاشتمو تا جایی که می‌شد گریه می‌کردم، تموم زندگیم داشت مال یکی دیگه می‌شد و من هیچ،کاری نمیتونستم بکنم، هیچوقت تا این حد خودمو بدبخت ندیده بودم، وقتی بچه بودیم هروقت هومن اذیتم میکردو بغض می‌کردم فرزاد ازم حمایت می‌کرد حالا خودش داره عذابم میده و من هیشکیو ندارم که ازم حمایت کنه، بغضموقورت دادموگفتم: میشه یه خواهشی بکنم؟ فرزاد: حتماً خودم مایل به شنیدن نبودم اما تو اون لحظه هیچی برای یکم بیشتر نگه داشتن فرزاد به ذهنم نرسید من: برام تعریف می‌کنی چطوری با سوین آشنا شدی؟ فرزاد: دونستنش چه فایده‌ای داره؟ من: فایده‌ای که نداره فقط دلم میخواد بدونم، فک کن کنجکاوم! فرزاد: عزیزم شنیدنش اذیتت میکنه؟ من: اذیت نمیشم تازه شایدم کمکم کنه راحت‌تر فراموش کنم. فرزاد: باشه برات میگم فقط قول بده بعدش برا همیشه همه چیو فراموش کنی. من: باشه قول میدم.... ادامه دارد..... @dastanvpand 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸