#تمنای_وجودم
#قسمت_سیوهشتم
صبح که شرکت رفتم شیوا اونجا بود .با دیدنش رفتم طرفش و بغلش کردم -سلام .دانشگاه رفتی -سلام .اره رفتم کارم درست شد -با کی اومدی -با نیما چشمهام رو از تعجب گشاد کردم و گفتم :با کی؟! -با نیما دیگه -شوخی میکنی ؟ -نه ....نیما امروز با امیر امد ، .من هم با امیر امدم که نیما هم همراهش بود . یکی زدم رو شونه اش :حالا من رو دست میندازی شیطون ....یکی طلبت
شیوا خندید .دیگه دیگه
-پس با کی رفتی دانشگاه . -صبح ساعت ۷ با امیر رفتم سر راه نیما رو سوار کردیم .مثل اینکه مسیر خونشون همون طرفاس....راستی امیرهمیشه برگشتنه نیما رو هم میرسونه ،من هم که قرار همیشه با امیر برم و بیام -بابا لا مذهب شانس که شانس نیست -ما اینم دیگه -حالا این ۲ تا کجا هستن. به اتاق امیر اشاره کرد:اونجا -پس تو چرا وایسادی .برو پشت میزت دیگه امیر که حرفی نزده -خب پس فکر کردی تو واسه چی اومدی ؟
خندید و رفت پشت میز
یک یه ربع بعد امیر و نیما اومدن بیرون .با هم سلام و احوال پرسی کردیم .البته امیر مثل همیشه بود اما نیما خیلی جو زده شده بود .
خندم گرفته بود ،طفلک نمیدونست از خوشحالی چکار کنه.
رو به شیوا گفتم خب حالا که دیگه به من احتیاجی نیست من میرم.
نیما گفت:امیر فکر نمیکنی خانوم صداقت بتونه در مورد اون موضوع کمکمون کنه . امیر :نمیدونم ...در ضمن شاید ایشون امروز کار داشته باشن -من کار مهمی ندارم .اگه موندنم لازمه میمونم -پس اگه اینطوریه بمونید ،امروز کار زیاد داریم.
شیوا ذوق زده گفت:عالی شد من دیگه تنها نیستم.
امیر خیلی جدی رو به شیوا گفت:اینجا فقط حواستون باید به کار باشه .دوست و دوست بازی تعطیل .
خیلی دلم میخواد بد جور حالت رو بگیرم ..ولی حیف که از دیشب به خودم قول دادم آدم باشم .
بعد رو به نیما گفت:نیما تو برو ببین هر کس کارش کمتره بیاد تو اتاق مهندسین برای همون موضوع .
نیما که رفت .امیر رو به شیوا گفت:قبل از این که کار رو شروع کنی یه چیزهای رو باید بهت بگم که خیلی مهمه .
بعد به دفترچه یاداشتی که رو میز بود اشاره کرد و گفت: هرچی که باید بنویسی تو این مینویسی .ملاقاتها و قرار داد ها رو تو کامپیوتر ثبت میکنی ،که بعدا بهت نشون میدم .فقط تو این دفتر و تو این کامپیوتر مینویسی .نبینم رو در و دیوار یا رو زمین نوشتیها .
شیوا خندید و گفت:من کی روی در و دیوار چیزی نوشتم که اینطوری میگی .. -آخه نه این که ،این زمین و دیوار، زیادی سفیدن, آدم هوس میکنه روش چیزی بنویسه.
ای خدا خودت شاهد باش که من نمیخوام زیر قولم بزنم ،اما این نمیذاره.
-در ضمن این دگمه قرمز رو که میبینی -آره ،این برای این نیست که اگه با تو کار داشتن ،باید این و فشار بدم -قربون آدم چیز فهم .پس این حله دیگه -آره بابا این و دیگه هرکسی میدونه.
شیطونه میگه بزنم این پسر رو ناکار کنما .دیگه داره خیلی رو اعصابم میره.
بعد به هیکل امیر که پشتش به من بود نگاه کردم . زر مفت نزن مستانه.
بعد هم فقط حرصم رو روی کیف بیچارم خالی کردم و محکم فشارش دادم و رفتم به سمت اتاقی که برای من و شیرین در نظر گرفته شده بود .اما با صدای امیر سر جام وایسادم . -کجا میرید خانوم صداقت ؟ بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم:میرم به کارهام برسم -پس چرا میرید اونجا.
با حرص برگشتم و گفتم:پس باید کجا برم .
با انگشت به اتاق مهندسین اشاره کرد و گفت:اونجا
دندونهام رو فشار دادم و رفتم طرف اتاق مهندسین که گفت:فعلا نه .
با صدایی که از عصبانیت میلرزید گفتم:میشه تکلیف من رو روشن کنید آقای مهندس .
با صدایی که از عصبانیت میلرزید گفتم:میشه تکلیف من رو روشن کنید آقای مهندس . خیلی خونسرد گفت:تکلیف شما روشنه .این جا منتظر بمونید تا صداتون کنم .
بعد هم خیلی آهسته به طرف اتاق مهندسین رفت و در و بست
-شیوا آخرش من از دست این پسر خاله تو دیوونه میشم با خنده گفت :چرا اداش رو در آوردم:چرا ...چشم کورت نمیبینه چطوری رفته رو اعصاب من .
خندید .
-باید هم بخندی .من هم جای تو بودم میخندیدم .
بعد در حالی که مشتم رو به سینه ام میزدم ادامه دادم
فقط از خدا میخوام ،خودش حقم رو از این پسره بگیره .الهی که کارش یه جا لنگ بشه وبه التماس افتادن بیوفته ،الهی که ...
-اه بس کن دیگه مستانه مثل این پیرزنها غر میزنی
خواستم یه جواب آبدار بهش بدم که در شرکت باز شد و شیرین خانوم با شوهرشون وارد شدن.
ادامه دارد....
@Dastanvpand
•••✾~🍃🌸🍃~✾•••
🚩#رکسانا
لینک قسمت ۳۷
https://eitaa.com/Dastanvpand/15150
#قسمت_سیوهشتم
مانی سه تا سیگار روشن کرد و داد به من و عمه وبعدش گفت : چیزمهمی نیس بابا اما گفتیم نکنه سوتفاهم بشه اینه که میخواییم اعتراف کنیم
عمه چیرو اعتراف کنین.
مانی جنایتی رو که ۱ ساعت پیش تو آشپزخونه مرتکب شدیم
همهساکت شدن و به مانی نگاه کردن که گفت
من و همدستم هامون قاطی کردیم و همه شونوریز ریز کردیم و بعدشم سوزوندیم شون سعنی اول ریزشون کردیم و بعد قاطی کردیم
همهفقط مانی رو نگاه میکردن که خندید و گفت
بابا وقتی امروز رکسانا خانم رفت برایخرید من و هامون خواستیم کمکی کرده باشیم رفتیم سر یخچال مایه دلمه رو دیدیم فکرکردیم گارای رگسانا خانم همینجوری مونده ماهام زود بادمجونا و فلفل و گوجه رو خردخرد کردیم و ریختیم تو مایه دلمه و باهم قاطی کردیم و بعدشم نمک وفلفل و به قاعدهزدیم و ریختیم تو قابلمه و گذاشتیم سربار کارامون که تموم شد خوشحال و خندون رفتیماز عمه جون در مورد عمل مون استسفار کردیم و فهمیدیم که گند زدیم در همین هنگام چونمایه دلمه سو خت و ته گرفت و چسبید ته قابلمه و بردیم گذاشتیم دم در ومنم رفتم غذااز بیرون گرفتم این بود جریان اعتراف ما الان م قابلمه تون با ته سوخته گوشه حیاطبرین ورش دارن
آخیش بار گناهامون سبک شد
اینو که گفت یه مرتبه همه زدن زیرخنده انقدر خندیدن که اشک از چشاشون می اومد
یه خرده بعد برگشتم طرف رکسانا وآروم بهش گفتم
یه فکر بدی در مورد ما کردین مگه نه؟
آروم سرشو تکون دادوخندید
ساعت نزدیک ۱.۳۰ بعد از نصفه شب بود که دوتایی یواش از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین
شدیم و راه افتادیم طرف خونه ترمه همینجور که میرفتیم به مانی گفتم
بد نیس ماهام باهاش میریم
خودش خواسته
آخه جریان چیه
مانی -بابا ترمه دختر خوشگلیه درسته
خب آره
مانی -تقریبا با همون به فیلم معروفم شده
درسته خوب که چی
مانی -خب نداره دیگه بقیه اش رو خودت بگیر برو جلو یه دختر خوشگل وقتی هنرپیشه
میشه و خیلی معروف یعنی چی یعنی پول وقتیم که تنهاس ده تا چشم دنبالشه همه شونم میدونن
تا چند وقت دیگه انقدر معروف میشه که سالی ۴ یا ۵ تا فیلم بازی میکنه برای همین تو کلشون
فکرای ناجور میکنن حالا نمیگم همه شون اما بالاخره همه جا یه آدم ناجور هستن میفهمی که
آره
مانی - همه فقط به فکر اینن که ازش سواستفاده کنن حالا ما دوتا باید مواظبش باشیم
و هرجا میره باهاش بریم که همه بدونن تنها نیس و نتونن ازش سو استفاده کنن
خب بالاخره چی
مانی - هیچی دیگه اونوقت که اونا ناامید شدن و دست از فکرای ناجور ورداشتن خودمون ازش سواستفاده
میکنیم
زهرمار تو آدم نمیشی
مانی - آخه چیز به این سادگی رو نمیفهمی
منظورم اینه که عاقبت چی
مانی - شاید میگم شاید اگه زیاد بهم اصرار کرد و ازم بسیار خواهش کرد باهاش ازدواج کردم
اون وقت میذاری بازم تو فیلم بازی کنه
مانی - اون موقع باید بیشتر فعالیت کنه که خرج منم در بیاره
مرده شورت رو ببرن مانی
مانی - چرا فحش میدی
برای اینکه نمیشه دو کلمه جدی باهات صحبت کرد
مانی - آخه نه به داره نه به باره اسمش خاله موندگاره بذار اول ببینم دختره از من خوشش اومده
بعد بهش بگم بشین تو خونه فعلام جلوش از این حرفا نزن که خودم هنوز تکلیف خودم و با خودم نمیدونم
در هر صورت فکر باباتم بکن
مانی - یعنی فکرم زن براش باشم
فکر مخالفتش باش
مانی - راست میگی اینا انگار باهمدیگه پدر کشتگی دارن حالا خدا بزرگه
ببینم چی میشه تو چی
من چی چی
مانی - چی چی یعنی چی
آخه گفتی تو چی منم گفتم من چی چی
مانی - بعله منم گفتم چی چی یعنی چی
منظورم اینه که تو چی یعنی چی
مانی - آهان در واقع یه اصطلاح لغویه تو چی درد به گور پدرت یعنی معنی دیگه شم اینه که
یعنی معنی دیگه شم اینه که یعنی خر خودتی
بی تربیت
مانی - برای منم آره ؟ من بودم که ظهری گفتم رکسانا خانم دستشویی کجاس
میخواستم به این هوا ببرمش بیرون باهاش حرف بزنم
مانی - دم توالت چه شاعرانه چه طبع روونی داری تو اگه شیکمتم به این روونی باشه
که دیگه عالیه
مانی - یعنی از رکسانا خوشت نیومده
خب البته نمیشه گفت که خوشم نیومده نمیشم گفت خوشم اومده میفهمی چی میگم
مانی - آره بابا یعنی درواقع الان به حالت خنثی یی در طبیعت مواد به سه حالت وجود دارن
اسیدی بازی خنثی تو حالت سومی الان حالا کی باز بشی خدا میدونه
زهرمار
مانی- آخه این چه جملیه ایه نمیشه گفت که خوشم اومده نمیشه گفت که خوشم نیومده
جملمه خیلیم درسته
مانی- ببین جملت مثل اینه
علی به مدرسه رفت علی به مدرسه نرفت
حالا روشن کنید تکلیف علی بیچاره را احتمالا علی یه قصد رفتن به مدرسه از خانه بیرون اومده
اما وسط راه واستاده
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓