#تمنای_وجودم
#قسمت_سیوپنجم
همون موقع نیما اومد بیرون -امیر چی شد -هیچی حل شد ..... رو به من گفت:این یعنی چی؟ -این یعنی شما باید به انها زنگ بزنید و علت بد قولتون رو براشون توضیح بدید -بد قولی؟!!! شونه ام رو انداختم بالا .یعنی به من چه. نیما امد طرف امیر و گفت:این هم یکی دیگه از کارخرابیهای خانوم سرحدی امیر متعجب گفت:حتما اشتباه شده گفتم :فکر نکنم .....خیلی عصبانی بودن نیما :بهتره یه زنگی بزنی امیر رفت به اتاقش .من هم به نیما گفتم :الان بهترین موقع است که نقشمون رو عملی کنیم نیما متعجب گفت:نقشه ؟ -آره دیگه ،الان بهترین موقع است که تلاش کنید شیوا اینجا مشغول بشه . -من که نمیتونم در مورد ایشون به امیر حرفی بزنم -شما فقط کافیه الان در مورد خانوم سرحدی حرفی بزنید خندید و رفت به طرف اتاق امیر . (نکرد فیلم بیاد جلو من .آی بسوزه پدرت عاشقی ....ببین چه کردی با بچه مردم )
-الو،سلام شیوا جان خوبی -سلام مستانه جان مرسی من خوبم تو چطوری -خوبم مرسی .ببین من نمیتونم زیاد حرف بزنم .الان دارم از شرکت زنگ میزنم فقط یه کاری دارم که بی برو برگرد باید قبول کنی -اگه اینطوره پس چرا زنگ زدی -به نفعت خانوم -خوب اگه اینطوره زود بگو -شیوا،این منشی شرکت چند روزیه نمیاد ،منهم موقتا منشی شدم شیوا خندید و گفت:تبریک میگم ،شغل جدید رو میگم -حالا بخند تا بعد .شیوا امروز فهمیدم این منشی شرکت خیلی شوته.خیلی هم کار خرابی کرده .اینکه این فامیلت میخواد ردش کنه بره ...یعنی امیدوارم -خب حتما هم تو میخوای بشی منشی ،درسته -نخیر شما قرار بشی منشی -چی؟ -همین که شنیدی -من که دنبال کار نبودم .تازه اگر هم دنبال کار بودم مطمئنا منشی نمیشدم -دلتم بخواد ....شیوا من برای دل خودت میگم -چی میگی تو -بابا چرا حالیت نمیشه .اگه منشی اینجا بشی ،با نیما همکار میشی -............. -چیه صدات نمیاد .......شیوا این بهترین فرصته -اما من نمیتونم -بابا منشی بودن که بد نیست -موضوع این نیست .من بابام اجازه نمیده کار کنم -فکرش رو کردم .تو به بابات بگو امیر کارش گیره .یه چند وقتی میخوای کمکش کنی . -گیریم که بابام قبول کرد .دانشگاه رو چکار کنم .من این ترم ۱ روزش از صبح تا شب کلاسم ۱ روزش هم تاساعت ۲ دانشگاهم -ببین تو اول نظر بابات رو جلب کن ،بعدا در این مورد یه کاری میکنیم ...ببین من باید برم.قراره نیما با امیر صحبت کنه تا این منشیه رو رد کنن تو بجاش بیای -نیما خودش گفت -هی همچین .ببین فقط اگر امیر حرفی زد سوتی ندی ها ...فقط بگو دنبال یه کار نیمه وقت میگردی ...من باید برم ...فقط مخ بابات رو بزن.فعلاخداحافظ.
همینطور به در بسته اتاق امیر خیره بودم .چقدر طولش میدن.بلاخره در اتاق باز شد و نیما اومد بیرون .
-آقای مهندس چی شد -فعلا که گفت روش فکر میکنه -یعنی چی اونوقت . نیما اومد جلوی میزم ایستاد و گفت:یعنی همین دیگه سرم رو جلو بردم و گفتم :امیدی هست ؟ همون موقع امیر هم اومد بیرون .یه نگاه به ما کرد .خودم رو کشیدم عقب.
نیما:امیر الان بگم همه برن ناهار ؟
امیر بدون توجه به ما رفت به اتاق مهندسین .
(این با خودش هم قهر)
نیما هم بدون حرفی رفت به همون اتاق .
تو آشپز خونه شرکت مشغول چایی دم کردن بودم .آخه دیروز سر راه رفتم دو دست فنجان شیک ،با یه سینی خوشگل که با قندونش ست بود ،با یه بسته چایی اعلا و یه بسته قند شکسته خریدم .آخه این چند روز بد جور هوس چایی کرده بودم .
امروز دیگه باید بفهمم این آقا بد اخلاقه چه تصمیمی گرفته .من که فردا نمیتونم بیام .یعنی میتونم اما نمیام .من فقط باید ۴ روز در هفته بیگاری کنم .حالا میخواد این سرحدی بیاد میخواد نیاد ،به من چه ؟
چایی ها رو ریختم تو فنجانهای که به اندازه تو سینی گذشته بودم .
(خدایی سلیقم حرف نداره)
سینی به دست امدم بیرون .معلومه هنوز حرف نیما با امیر تموم نشده که در اتاق بسته اس .آخه دوباره شیرش کرده بودم, بره با امیر حرف بزنه . اول چایی ها رو برای بقیه بردم .کلی ذوق کرده بودن .
به ۳ تا چایی که تو سینی بود نگاه کردم .نمیدونم برم تو یا نه .....اما دلم طاقت نیاورد . ۲ تا ضربه با پام به در زدم و در و باز کردم .قیافشون دیدنی بود .
نیما بلند شد و گفت:بابا شما دیگه کی هستین ....امیر منشی خوب به خانوم صداقت میگن ها ...
ادامه دارد.....
@Dastanvpand
•••✾~🍃🌸🍃~✾•••
🚩#رکسانا
#قسمت_سیوپنجم
-خب؟
آره نباید یه همچین ذهنیتی از خانمخونه داشت!البته گاهگداری اینطوری میشه اما نه همیشه!گاهی م میشه که مثلا آقای خونهقراره زودتر از اداره برگرده!اون موقع س که جای همون"کون جوش"که بهت گفتم بایدغذارو یه تفتش داد!یعنی درواقع عمل پختن با تفت دادن ؛تسریع میشه و حدودا یک چهارمزمان اصلی رو میبره!
حالا قابلمه هاشون کجاس؟
-حتما تو کابینتهدیگه!
مانی- بگرد پیدا کن بده من!
-اندازه قابلمه مهم نیست؟
مانی- سلیقهایه دیگه!یعنی میدونی قابلمه ی بزرک جلوه ش بیشتره و بیشتر میاد تو چشم!ابهتشمبیشتره!یعنی آقای خونه که مثلا یه سر میاد تو آشپزخونه و یه قابلمه ی بزرگ میبینهرو گاز ؛فرق میکنه تا اینکه یه قابلمه ی کوچیک رو رو گاز ببینه!!به خدا اینارو کهمن دارم بهت میگم هیچکس بهت نمیگه!
-دستت درد نکنه!
مانی- قربانت!پیداکردی؟
از تو کابینت یه قابلمه ی بزرگ بزرگ درآوردم دادم بهش که گفت:
-آهاناین باشکوه ترین قابلمه ایه که تا حالا دیدم!!آقای خونه اینو که رو گاز ببینه دیگهصداش در نمیاد!بدش من ببینم!
همه ی مایه ی دلمه رو ریخت توش و رفت طرف گاز وگفت:
-حالا پختن !یادت باشه وقتی با گاز کار میکنی؛اول کبریت رو روشن کن بعد شیرگازو باز کن!حالا خودمونیم آشپزی به این شلی ها هم نیستا!یه ریزه کاریایی همداره!یکیش همین گاز!اگه اول شیر گازو وا کنی بعد بری دنبال کبریت بگردی؛فرداش محضریواسه طلاق!
گازو روشن کردو قابلمه رو گذاشت روش و گفت:
-گازشون کوچیکه!یعنیبرای این قابلمه کوچیکه !
-یعنی نمیشه کاری کرد؟
مانی-چرا بابا!اونم راهداره!باید بذاریمش رو دوتا شعله!
-تو اینارو از کجا یاد گرفتی؟
مانی –کارینداره که!هردفعه مثلا میری توآشپزخونه؛یه نگاه بکن!ده دفعه بیس دفعه که نگاه کردییاد میگیری!فقط باید گوشاتو هم تیز کنی که حرفایی که مثلا بین خانم خونه با احیانادخترش؛خواهرش ؛مادرش رد و بدل میشه،بسپری به ذهنت!
-روغن اینانمیخواد؟
مانی-نه!روغن مال قابلمه های معمولیه که غذا توش میچسبه!ظرف اگه تفلونباشه روغن نمیخواد!تازه ابم نمی خواد!
این قبلمه هه تفلونه؟
مانی-ارهدیگه!بیا نیگاش کن؛بشناسش!توش که این جوری باشه بهش میگن تفلون!
-حالاچی؟
مانی- حالا دیگه ولش میکنی خودش درست بشه!دیگه با خیال راحت برو جلوآیینه!برو به خودت برس!آرایش کن!یه دستی تو موهات ببر!این داره کارشو میکنه!نیمساعت دیگه حاضره!ببین تو یخچال چیز دیگه جانمونده بریزیم توش؟؟
-مگه باید چیزدیگه م میریختیم؟
مانی-سلیقه ایه دیگه!بعضیا توش سبزی م میریزن1بعضیا گردو ممیریزن!میگم سلیقه ایه دیگه!
-اونوقت جریان غذا های دیگگه چی میشه؟؟
حالا پختن یادت نره وقتی با گاز کار میکنی اول کبریت رو روشنکن بعد شیر گاز رو واکن یعنی حالا خودمونیم آشپزی به این شلی هام نیس آ یه ریزکاریایی م داره یکیش همین گاز اگه اول شیر گاز رو واکنی و بعدش بری دنبال کبریتبگردی و فرداش محضری واسه طلاق گاز رو روشن کرد و قابلمه رو گذاشت روش و گفت
گازشون کوچیکه یعنی برای این قابلمه کوچیکه
یعنی نمیشه کاری کرد
مانیچرا بابا اونم راه داره باید بذاریمش رو دو تا شعله
تو اینا رو از کجا یادگرفتی
مانی کاری نداره که هر دفعه که مثلا میری تو آشپز خونه یه نگاه بکن دهدفعه بیست دفعه که نگاه کردی یاد میگیری
فقط باید گوشاتم تیز کنی که حرفایی روکه خانم خونه احیانا با دخترش خواهرش مادرش رد و بدل میشه بسپری به ذهنت
روغناینا نمیخواد
مانی روغن اینا مال قابلمه های معمولیه که غذا توش میچسبه ظرف اگهتقلون باشه روغن نمیخواد تازه آبم نمیخواد
این قابلمه هه تفلونه
مانی آرهدیگه بیا نگاه کن بشناسش توش که اینجوریه بهش میگن تفلون
حالا چی
مانی دیگهحالا ولش میکنی خودش درست بشه دیگه با خیال راحت برو جلو آیینه به خودت برس آرایشکن یه دستی تو موهات ببر این داره کارش رو میکنه نیم ساعت دیگه حاضره ببین تو یخچالچیزی جا نمونده بریزیم توش
مگه باید چیز دیگه م میریختیم
مانی سلیقه ایهدیگه بعضیا مثلا سبزی م میریزن بعضیا گردوام میریزن سلیقه ایه دیگه
اونوفت جریانغذاهای دیگه چی میشه
همونجور که داشت دستاشو میشست گفت
مثلا چی
باقالیپلو.
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓