eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
این جمله آخرش رو یه جوری گفت.یه چیزی مثل حسرت.!خیلی دوست داشتم به راحتی باهاش حرف میزدم اما نمیشد. لبخند زدم و گفتم:شما کمکم میکنید؟ سرش رو بلند کرد و گفت:در چه مورد؟ -اینکه کمک کنید شیوا اینجا مشغول بشه دیگه . -چه کمکی از من ساختس!من کاری نمیتونم در این باره بکنم . -اگه بخواین میتونید.....اصلا موافقید ایشون اینجا مشغول بشه حرفی نزد اما با نگاهش بهم فهمند . لبخندم پررنگ تر شد و گفتم :خوب حالا که موافقین مهندس رو راضی کنید ، عذر خانوم سرحدی بخواد. -اما شما از کجا مطمئن هستید شیوا خانوم بخواد کار کنه -میخواد اما نه بخاطر برادرش (امیدوارم انقدرها کارت خورت کج نباشه که متوجه حرفم نشده باشی.) مهندس وحدت از اتاق مهندسین بیرون اومد و گفت :کار مهندس رادمنش هنوز تموم نشده ؟ - نه هنوز نیما بلند شد و گفت:فکر میکنم فعلا خودمون ۳ تا باید رو پروژه کار کنیم . و همراه مهندس به اتاق مهندسین رفت.با صدای موبایل گوشیم رو برداشتم و جواب دادم -به ،چه عجب شیرین خانوم .میذاشتی حالا هم زنگ نمیزدی .بعد از ۲ روز تازه یادت افتاد جواب تلفنم رو بدی -مستانه هیچی نگو که اصلا حوصله ندارم -چیه ....دوباره با فرید دعوات شده -گمشو من کی با فرید دعوام شده که این دفه دعوام بشه -اخ ببخشید ...زوج خوشبخت ...من پوزش میخوام -ا ا ا ا ...مستی میگم حوصله ندارم .کم مسخره بازی در بیار - نه مثل این که خبریه ،خب بنال . -مستی من حامله ام . -چی!آخر خودت و لو دادی -ا ا ا ..میگم ادا نیا بدتر میکنی -خیل خب بابا .........مبارکه ,حالا چند ماهت هست . -ای مرض...مگه من چند وقته عروسی کردم -در ظاهر که ۴.۳ هفته - مستانه بخدا اگه بخوای مسخره بازی در بیاری قطع میکنم . -خیل خب بابا ....دیگه حرف نمیزنم -مستی چیکار کنم -این و به من میگی .اونوقت که تو بغل ..... داد زد :مستانه قطع میکنما خندیدم و گفتم :خب حالا چرا اینقدر قاطی هستی تو -............ -الو شیرین اونجایی -اره دیگه پس میخواستی کجا باشم -حالا جدی جدی حامله ای -مگه شوخی هم دارم -وای یعنی من دارم خاله میشم -معلوم که نه ،هروقت هستی زایید میشی خاله -برو گمشو با این بچه دماغوت زد زیر خنده :مستانه خیلی دلقکی -چاکریم -مستانه خیلی دلم میخواست این ترم هم میومدم -مگه میخوای نیای -آره دیگه .حالم که اصلا خوش نیست این فرید هم که مثل این ندید بدیدا میگه باید خونه باشی .هم برای خودت خوبه هم برا بچه -این رو که راست گفته ....حالا میخوای این واحد رو بندازی -اره فردا میرم دانشگاه ....قسمت نبود این ترم باهم باشیم -تو هم که از خدات بود -نه مستانه ....من نمیخواستم به این زودی حامله بشم .هنوز خیلی زود بود - از بس این شوهرت هول بود خندید -آی بی حیا ،یهوقت خجالت نکشی ...راستی اینجا رو چکار میکنی -میام انجا به مهندس رادمنش میگم -روت میشه -وا مگه خلاف کردم! -ولی خیلی حیف شد .جات خیلی خالیه -تو دیگه دست رو دلم نزار که خونه . -غصه نخور ، آخرش که باید حامله میشدی ....تازه اینطوری همه هوات رو دارن -اینو خوب اومدی.هنوز هیچی نشده فرید نمیزاره دست به سیاه و سفید بزنم در اتاق میهمانان باز شد به شیرین گفتم :شیرین بعدا باهات حرف میزنم باید برم -باشه .....فعلا امیر همراه مهمانها اومد بیرون. یه لبخند که نشونه رضایتش بود ،رو لبش بود (اگه میدونست وقتی میخنده چه خوشگلتر میشه همیشه میخندید) آی آی ...مستانه حواست به کار خودت باشه ....چه معنی داره دختر این چرت وپرت ها رو بگه ... وقتی که مهمانها رفتن امیر یه نفس بلندی بیرون داد و به طرف من برگشت . زود سرم رو انداختم پایین و دوباره الکی مشغول نوشتن شدم .نگاهم افتاد به نوشته شکایت اون شرکت .در اتاق مهندسین رو باز کرده بود که بره تو گفتم:آقای مهندس -بله -این مربوط به شماس -خیلی مهمه -اگه مهم نبود که نمیگفتم امد طرفم و برگه رو از دستم گرفت .همون موقع نیما اومد بیرون -امیر چی شد -هیچی حل شد . ادامه دارد..... @Dastanvpand •••✾~🍃🌸🍃~✾••• ‌‌‌‌‌‌
🚩 مانی- بیا ببینیم چیکارا میتونیم بکنیم. ((رفتیم تو آشپز خونه که مانی یه نگاه به اجاق گاز کرد و گفت)) -هیچیش که حاضر نیست! -از کجا میدونی؟ مانی -خب قاعدتا باید یه قابلمه ای چیزی رو گاز باشه! -شاید تو یخچاله! ((رفت سر یخچال و یه خرده نگاه کرد و بعدش یه کاسه از توش در آورد بیرون و گفت)) -ایناهاش مایه دلمه س. -میشناسیش؟ مانی-آره بابا! -خوب حالا چیکار بایدبکنیم؟؟ مانی-الان بهت میگم دوباره رفت سر یخچال و چند تا دونه بادمجون وگوجه فرنگی و فلفل دلمه ای در آورد و گذاشت رو میز؛بغل مایه ی دلمه وگفت: -اینارو هنوز خرد نکرده! -از کجا میدونی باید خرد بشن؟ مانی-خبمعلومه دیگه! -آخه از کجا معلومه؟ مانی – دلمه س دیگه آپولو که نیست!چهار تاچیزو با همدیگه قاطی می کنن میشه دلمه!همین!فقط چیزی که هسباید نمک و فلفل بهقاعده باشه!آشپزی که دستش خوبه یعنی اندازه ی نمک و فلفل تو دستشه!یه چاقو از اونجابده ببینم! - خراب میکنی غذا رو ها! همون جور که داشت دستاشو میشستگفت: -تو فکر میکنی این خانما چی کار میکنن؟؟فکر میکنی واقعا این قدر که میگناشپزی براشون سخته؟نه خره!اینطوری میگن که کارو بزرگ جلوه بدن!آقایون هم که حوصله یپخت و پز ندارن ؛همین جوری قضیه رو قبول میکنن!اصلا تا حالا حواست بوده تو آشپزخونهرو نگاه کنی؟ نه؛تا حالا نگاه کردی؟یکی از لوازم ضروری هر آشپزخونه یه آینهس!اگه گفتی چرا؟ دستاشو شست و رفت رو یه صندلی پشت میز آشپزخونه نشست و چاقو روور داشت و گفت: -برای این که خانم خونه بادمجون و لپه و عدس و گوشت و اپه و عدسرو میریزه تو قابلمه میذاره سر بار!بعدش میره جلو آیینه تا سر ظهر!سر ظهر که میشهغذاهه خودش آماده س! بعدشم میکشه تو دیس و میاره با هزار تا منت میذاره جلویآقای خونه!آقا هم که خبر نداره بیچاره!یه نگاه تو غذا رو میکنه و میبینهاه...!بادمجون هس ؛گوجه هس؛گوشت هس؛لپه هس؛عدس هس؛سبزی هس!خوب با خودش چی فکرمیکنه؟میگه هر کدوم از اینا اگه یه ربع هم وقت گرفته باشه می شه سه ساعت!بد بختنمیدونه که این خانما همه ی اینارو با هم میریزن تو قابلمه و زیرش رو کم میکننکه"کون جوش" بزنه! -چی بزنه؟ مانی- کون جوش! برو گم شو! مانی-به جون توراست میگم!خودم هم از عزیز اینو شنیدم هم از زری خانم!حالا بگو چرا زیرش رو زیادنمیکنن؟چون نیم ساعته حاضر میشه و معلوم میشه که غذا پختن کاری نداره!اصلا این یهرازه بین خانوما که هیچکدومم "لوش"نمیدن!البته به آقایون لو نمیدن!اصلا تو بیا بشینخودت یه نیگا کن! یه بادمجون چاق رو ورداشت و شروع کرد به خرد کردن تو مایه یدلمه. -مانی خرابش میکنیا!! مانی-آخه چیزی نیس که خراب بشه!خودتم بخوای خراببشه نمیشه!مثل یه خیابونه که هرکاری کنی آخرش می رسه به یه جا! -آخه از کجامیدونی که باید اینارو خرد کرد تو مایه ی دلمه؟ مانی-خب خودت نیگا کن دیگه!اینبادمجونارو ببین !تخمش رو در آوردن!این فلفلارو ببین !تخماش دراومده!گوجه فرنگیاروببین!اینام تخماش دراومده!اصن کار آشپزی ضد هرچی تخمه!یعنی توش هرجا تخم دیدی بایددر بیاری بریزی دور که غذارو خراب نکنه! همه ی اینارو خرد میکنیم اما نه درشتدرشت!یکی از ظریف کاریای آشپزی اینه که همه چیزو ریز خرد کنی که نیاد زیر دندون!ریزکه خرد کردی ؛همه رو با هم قاطی میکنی و حسابی هم میزنی که ورز بیاد!این ورز اومدنهم یه ظریف کاری دیگه س!وقتی همه چیزخوب با همدیگه قاطی بشه؛موقع پختن آبش نمیره یهطرف دونش بره یه طرف دیگه!یاد بگیر اینا رو که پس فردا زن گرفتی هی آشپزیش رو توسرت نزنه!مرد باید از هر چی یه خرده بلد باشه. -خب بعدش!! مانی-نمک وفلفل!اصل کاری نمک و فلفل غذاس که بهش طعم می ده!این دوتا اگه دستت باشه دیگهتمومه!یعنی میشه گفت یه پا آشپزی!ببین !همه رو ریز ریز میکنم!البته حالا این فلفلسبزش یه خرده بگی نگی زیاده!یعنی معمولا تو یه مایه دلمه؛چهار تا فلفل سبز درشتنمیریزن!البته آشپزیا مختلفه!سلیقه ایه دیگه!یکی فلفلش رو زیاد میکنه یکی گوجهشو!ببین همه رو دارم ریز ریز خرد میکنم!غذانباید زیر دندون معلوم بشه!یادبگیر! -آخه اینقدر ریزم که نمیشه کرد! مانی-اونم سلیقه ایه!اما اصلش باید ریزریز باشه! -بعدش چیکار باید کرد؟ مانی-بعد از اون ورزی که بهت گفتم باید همهرو بریزی تو ماهیتابه یا یه قابلمه و یه تفتش بدی. -مطمئنی یا همین جوریمیگی؟ مانی –آره به جون تو!خودت تا حالا از عزیز نشنیدی؟؟صبح که میشه زری خانممیاد بهش میگه"خانم فلان غذارو چی کار کنم؟"اونم میگه مثلا"عدس و لوبیا و فلان وفلان رو بریز تو ماهیتابه و یه تفتش بده!"اصلا این اصطلاح تفتش بده جزو اولین فوت وفن های اشپزیه!میدونی م چی هس که؟ -نه! مانی- پس تو چی بلدی؟به خدا پس فردازنت بیچاره ت میکنه ها!یه خرده وایستا این چیزارو یاد بگیر! -من حوصله ی اینچیزارو ندارم! ادامه دارد... 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓