eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
بی صبرانه به تلفن خیره مانده بودم . حتی کلاس هم نرفته بودم مبادا وقتی نیستم تلفن زنگ بزند . نمی دانم این چه سري است که وقتی منتظر هستی حتی اتفاقهاي روزمره هم نمی افتد. روزهاي دیگر تلفن ده بار زنگ می زد ولی امروز که منتظر زنگش بودم ناز می کرد. براي چندمین بار گوشی را برداشتم تا مطمئن شوم دستگاه سالم است . صداي بوق آزاد مطمئنم کرد. به تسبیح ظریف درون دستم نگاه کردم. این تسبیح حسین بود که در آخرین لحظه روي تلوزیون جا گذاشته بود. حالا با گرفتنش در دستم احساس می کردم به حسین نزدیکم. از دیشب بیدار بودم انقدر به پنجره زل زدم تا سپیده زد و صداي گنجشکها بلند شد. با هیجان نماز خواندم و ساعتها سر سجاده دعا کردم . چقدر بدون حسین تنها بودم. دیگر کسی نبود با خوشرویی کمکم کند حسین رفته بود و من تنها براي بازگشتش با زاري و ناله به درگاه خدا استغاثه می کردم. واي که اگر حسین نباشد من چقدر تنها و بی کس می شوم. اشک هایم بی اختیار سرازیر شد. با عجله پاکشان کردم. نه نباید گریه کنم. نباید نفوس بد می زدم. حسین باید بر می گشت. باید سالم بر می گشت. من رویاهاي زیادي داشتم.با صداي بلند گفتم : حسین تو باید برگردي ... هنوز مهرمو ندادي ! دلم برایش پر کشید . براي نوازشهایش بوسه هایش حرفهاي عاشقانه اش براي آغوش گرم و مردانه اش براي نگاه مشتاق و پاکش براي دستان حمایتگرش . ....بی طاقت بلند شدم فریاد زدم : زنگ بزن لعنتی ! در کمال تعجب تلفن زنگ زد دستپاچه گوشی رابرداشتم. : بله ؟صداي سهیل بلند شد : سلام چه خبر ؟عجولانه گفتم : هیچ خبري نشده .. گوشی رو بذار بعد بهت زنگ می زنم.صداي سهیل پر از نگرانی بود : تا خبري شد زنگ بزن !گوشی را گذاشتم و دوباره شروع به راه رفتن در هال کوچک خانه امان کردم. ناخود آگاه دستم روي آویز گردنبدم کشیده شد. زیر لب گفتم : خدایا حسین رو حفظ کن خدایا خودت نگهدارش باش .به ناخن هایم نگاه کردم . همه را جویده بودم . واي که دلم می خواست سیم تلفن را هم بجوم. قرآن کوچک و کهنه اي را که حسین هدیه داده بود برداشتم قبل از اینکه بازش کنم دوباره تلفن زنگ زد. قبل از دومین زنگ گوشی را برداشتم : - الو ... ؟ صدایی نبود . دوباره گفتم : الو ؟ ... با حرص گفتم : بر مردم آزار لعنت ! صداي خندان علی بلند شد : مهتاب خانم منم علی ... با خجالت گفتم : سلام از بنده شرمنده صداتون نیامد فکر کردم مزاحمه حالتون چطوره ؟ - خیلی ممنون زنگ زدم خبراي خوب بهتون بدم حسین رو دیروز عمل کردن . الان هم حالش خوبه فقط گیج و منگه نمی تونه حرف بزنه . گفتم یک زنگ بزنم از نگرانی در بیان .با بغض گفتم : لطف کردید تو رو خدا راست می گید؟ حالش خوبه ؟ علی خندید : به جان مادرم راست می گم مهتاب خانم عملش موفقیت آمیز بوده الان هم تازه به هوش آمده حالا چند روز دیگه خودش بهتون زنگ می زنه . با آسودگی گفتم : خدا مادرتون رو براتون نگهداره . خیلی لطف کردید .صدایش ضعیف شد : خوب دیگه به خانواده سلام برسونید امري ندارید؟بعد از اینکه خدا حافظی کردم و گوشی را گذاشتم بغضم ترکید . با صداي بلند گفتم :- خدایا شکرت ! خدایا ممنونم . ..فوري به سهیل و مامان و سحر و لیلا زنگ زدم و خبر دادم که حسین را با موفقیت عمل کردند . سهیل تا فهمید حسین حالش خوب است با شادي گفت : - همه شام مهمون من هستین . مهتاب زود حاضر شو میام دنبالت . http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662