🚩#به_خواست_پدرم
#قسمت_هفتادوسه
-کامران من خوابیدم
-بخواب عزیزم
صندلی و یه ذره خوابوندم آرشم روی پام بود
گرفتم راحت خوابیدم
-بهار خانومی بلند نمیشی پاشو دیگه یه چیزی بده بخوریم
-سلام
-سلام به روی نشستت خانومم
-اگه منظورت اینکه بشورم اینجا اب نیس
-نخیر منظورم این نبود
-هرچی حالا
از توی نایلون جلوی دستم یه رانی هلو در اوردم و دادم دستش
-بازش کن
-خوب خودت بازش کن دیگه دست که داری
-بله دارم ولی اگه بخوام بازش کنم فرمون ول میشه بعد تصادف میکنیم و میمیریم
-ااا زبونتو گاز بگیر
-خوب راسته دیگه
-خیلی خوب
رانی و ازش گرفتم واسش باز کردم
-حالا شد
کیک صبحونه ای که دیروز خریده بودم تیکه تیکه تو دهنش گذاشتم
وقتی حسابی کوفت کرد گفت
-دستت طلا خانومی
سرمو تکون دادم
رسیدیم به پلیس راه کامران شیشه رو داد پایین و گفت
-سلام جناب خسته نباشین
یارو کلش و کرد تو ماشین و یه دید زد داخلش بعد جواب کامران و داد
-سلامت باشین مدارک لطفا
کامران خم شد طرف من و مدارک و از تو داشبورد برداشت و داد دست یارو
-خانوم با شما چه نسبتی دارن؟
کامران عینک افتابیش و زد رو موهاش و گفت
-زنمه
-خیلی خوب سفر خوش میتونید برین
مدارک و تحویل گرفتیم
-دستتون درد نکنه
بعدم گاز و گرفت و حرکت کرد
با صدایی که کامران از خودش در میاورد بهش نگاه کردم
-چته کامران؟
-هان؟
-میگم چته
-جیششش دارم
زدم زیر خنده
وول میخورد سرجاش خیلی باحال شده بود
-زهرمار کجاش خنده دار بود که تو داری میخندی؟
-خوب حالا چرا اینقدر داری وول میخوری؟
-ریخخخخت
دستمو گرفتم جلوش و گفتم بیا
-زهرمار بی ادب
-خوب چیکار کنم یه گوشه ای نگه دار برو پشت همین کوه موها و تپه ای جایی خودتو خالی کن
برگشت چپ چپ نگام کرد
-اصلا به من چه همینجا جیش کن
بعدم صورتمو برگردوندم طرف شیشه تا خندمو نبینه
-شما اصلا نظر نده لطفا
ریز ریز میخندیدم
بعد نیم ساعت رسیدیم به یه مسجد کامران سریع رفت دستشویی منم در ماشین و باز کردم و رو صندلی نشستم
هوا خوب بود نه گرم بود نه سرد
آرش و بغلم کردم و از ماشین پیاده شدم
حیف بود ازین هوا استفاده نکنی
ماشینی کنار ماشین پارک کرد
محل ندادم با صدای طرف برگشتم طرف صدا با حیرت و خوشحالی نگاشون کردم
نوشین-به به بهار خانوم حالا میای مسافرت و به ما چیزی نمیگی
-نوشیییییییییین
-زهرمار نوشین اصلا میدونی چند وقته ریخت نحست و ندیدم
اصلا من کشته مرده محبت کردنش بودم
داشتم به حرفاش میخندیدم که با صدای علی برگشتم طرفش و باخنده سلام کردم
-سلام به روی ماهت باباجان یکم مارم تحویل بگیر
باخنده گفتم
-مگه این زنه وروره تو میذاره
به نازلی و پسر جوونی که باهاشون بود سلام کردم
نالی که انگار ارث باباش و خوردم به زور جواب داد اون پسرم که داشت با چشاش قورتم میداد
ایشششش پسره بیتربیت
موهاش و فشن کرده بود وصورت جذاب و تو دل برویی داشت
ولی خوب ما دیگه متاهل شده بودیم اینکارا زشت بود
-بهار جان پسرخالم نوید
-خوشبختم
-همچنین
نوشین-این داماد بنده کجاست؟
با لبخند گفتم
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩#به_خواست_پدرم
#قسمت_هفتادوسه
-کامران من خوابیدم
-بخواب عزیزم
صندلی و یه ذره خوابوندم آرشم روی پام بود
گرفتم راحت خوابیدم
-بهار خانومی بلند نمیشی پاشو دیگه یه چیزی بده بخوریم
-سلام
-سلام به روی نشستت خانومم
-اگه منظورت اینکه بشورم اینجا اب نیس
-نخیر منظورم این نبود
-هرچی حالا
از توی نایلون جلوی دستم یه رانی هلو در اوردم و دادم دستش
-بازش کن
-خوب خودت بازش کن دیگه دست که داری
-بله دارم ولی اگه بخوام بازش کنم فرمون ول میشه بعد تصادف میکنیم و میمیریم
-ااا زبونتو گاز بگیر
-خوب راسته دیگه
-خیلی خوب
رانی و ازش گرفتم واسش باز کردم
-حالا شد
کیک صبحونه ای که دیروز خریده بودم تیکه تیکه تو دهنش گذاشتم
وقتی حسابی کوفت کرد گفت
-دستت طلا خانومی
سرمو تکون دادم
رسیدیم به پلیس راه کامران شیشه رو داد پایین و گفت
-سلام جناب خسته نباشین
یارو کلش و کرد تو ماشین و یه دید زد داخلش بعد جواب کامران و داد
-سلامت باشین مدارک لطفا
کامران خم شد طرف من و مدارک و از تو داشبورد برداشت و داد دست یارو
-خانوم با شما چه نسبتی دارن؟
کامران عینک افتابیش و زد رو موهاش و گفت
-زنمه
-خیلی خوب سفر خوش میتونید برین
مدارک و تحویل گرفتیم
-دستتون درد نکنه
بعدم گاز و گرفت و حرکت کرد
با صدایی که کامران از خودش در میاورد بهش نگاه کردم
-چته کامران؟
-هان؟
-میگم چته
-جیششش دارم
زدم زیر خنده
وول میخورد سرجاش خیلی باحال شده بود
-زهرمار کجاش خنده دار بود که تو داری میخندی؟
-خوب حالا چرا اینقدر داری وول میخوری؟
-ریخخخخت
دستمو گرفتم جلوش و گفتم بیا
-زهرمار بی ادب
-خوب چیکار کنم یه گوشه ای نگه دار برو پشت همین کوه موها و تپه ای جایی خودتو خالی کن
برگشت چپ چپ نگام کرد
-اصلا به من چه همینجا جیش کن
بعدم صورتمو برگردوندم طرف شیشه تا خندمو نبینه
-شما اصلا نظر نده لطفا
ریز ریز میخندیدم
بعد نیم ساعت رسیدیم به یه مسجد کامران سریع رفت دستشویی منم در ماشین و باز کردم و رو صندلی نشستم
هوا خوب بود نه گرم بود نه سرد
آرش و بغلم کردم و از ماشین پیاده شدم
حیف بود ازین هوا استفاده نکنی
ماشینی کنار ماشین پارک کرد
محل ندادم با صدای طرف برگشتم طرف صدا با حیرت و خوشحالی نگاشون کردم
نوشین-به به بهار خانوم حالا میای مسافرت و به ما چیزی نمیگی
-نوشیییییییییین
-زهرمار نوشین اصلا میدونی چند وقته ریخت نحست و ندیدم
اصلا من کشته مرده محبت کردنش بودم
داشتم به حرفاش میخندیدم که با صدای علی برگشتم طرفش و باخنده سلام کردم
-سلام به روی ماهت باباجان یکم مارم تحویل بگیر
باخنده گفتم
-مگه این زنه وروره تو میذاره
به نازلی و پسر جوونی که باهاشون بود سلام کردم
نالی که انگار ارث باباش و خوردم به زور جواب داد اون پسرم که داشت با چشاش قورتم میداد
ایشششش پسره بیتربیت
موهاش و فشن کرده بود وصورت جذاب و تو دل برویی داشت
ولی خوب ما دیگه متاهل شده بودیم اینکارا زشت بود
-بهار جان پسرخالم نوید
-خوشبختم
-همچنین
نوشین-این داماد بنده کجاست؟
با لبخند گفتم
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓