eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 لینک قسمت هفتادو چهار https://eitaa.com/Dastanvpand/11393 -چرا؟ -نمیدونم اینارو بیخیال چرا این نازلی و داداشش و اوردین؟ -والا اینا دیشب اومده بودن خونمون منم واسه اینکه دکشون کنم گفتم فردا مسافریم ایام خیلی شیک خودشون و انداختن به ما -وا؟ -والا!!! راستی شنیدم یه چند روزی با کامی زده بدین به تیپ و تار هم اره؟ -اوهوم باهم قهر بودم بعد اومد منت کشی منم باهاش اشتی کردم -توم که منتظر بودی> -اوهوممممم -مرگ در سمت من باز شد برگشتم کامران بود -بیاین پایین اتاق دارن -ماشین و همینجا پارک میکنی؟ -نه شما برید داخل ما ماشینارو میبریم تو پارکینگ به سختی از ماشین پیاده شدم مانتم چروک شده بود شالم حسابی رفته بود عقب این یارو نویدم زل زده بود بهم بهش چشم غره ای رفتم رو به کامران گفتم -عزیزم شالم و میدی جلو؟ -برگشت طرفم و موهام و مرتب کرد و شالمم داد جلو -شما برید داخل ت ماشینارو پارک کنیم -وامیستیم شمام بیاید دیگه -باشه سریع برگشتن رفتیم داخل و بعد تحویل گرفتن کلیدا سوار اسانسور شدیم ما دخترا تو یه اتاق پسرام تو یه اتاق بودن اوففف حالا چطوری این دختره ور باید تحمل میکردم انگار از دماغ فیل افتاده اصلا اینارو بیخیال من کامران میخوام -بچه ها من میرم پیش کامران اینجوری آرش شبا بیدار میشه سر و صدا میکنه نمیذاره بخوابید نوشین-راست میگی ها کامران-پس واستین تا عوض کنم -هرکی بازنش تویه اتاق نازلی-خوب من که شوهر ندارم چی؟ همچین اینارو باز نازو لبخند رو به کامران گفت که میخواستم بگم نازیییییی موش بخوره تورو بیا خودم شوهرت میشم دختره خاک برسر کامران به سردی جواب داد-شما با داداش گرامشتون تو یه اتاق تشریف ببرید بد خورد تو ذوقش بدبخت کنف شد کامران دوباره برگشت در اتاق و باز کرد و ساک و وسط اتاق ول کرد و خودشو پرت کرد رو ی تخت بیرون و مشغول شونه زدن موهاش شد کامران-علی کجاست؟ -رفتن با نوید بیرون گفتن کار دارن -چه کاری ؟ -نمیدونم فکر کنم مارو پیچوندن -رفته دختر بازی نوشین باحرص به کامران نگاه کردو گفت -غلط کردی کامران شونه ای بالا انداخت و گفت -یکی دیگه میره دختر بازی به من میگی غلط کردی؟ -غلط کرده با تو کامران اومد خودشو انداخت رو نوشین که روی تخت نشسه بود و شروع کرد باهاش کشتی گرفتن با خنده بهشون نگاه میکردم نوشین داد میزد کامران قهقه میزد نازلیم واستاده بود یه گوشه داشت نگاه میکرد کامران شروع کرد به قلقلک دادن نوشین نفس نوشین بند اومده بود -بهار….تورو خدا…..کامران دست کامران و گرفتم و گفتم -ولش کن کشتیش به رو با خنده از روی نوشین بلند شد نوشین از موقعیت استفاده کردو خودشو انداخت پشت کامران موهاش و کشید با صدای بلند اونا آرش دست ا خوردن برداشت و بهشون نگاه کرد ولی هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که بلند زد زیر گریه هردوشون با صدای گریه آرش تموم کردن جنگشون و ساکت شدن با اخم رو بهشون گفتم -خوب شد حالا خودتون بیای ساکتش کنید یه نگاهی بهم کردن و بهم نزدیک شدن آرش با دیدن اون دوتا بلند زد زیر گریه داد زدم -بمیریدددد ایشاالله از جام بلند شدم و لباسمو مرتب کردم راه میرفتم باهاش حرف میزد -آروم فدات شم،خودم میکشمشون،ترسیدی مامان قربونت بره کامران اومد کنارم و آرش و از بغلم گرفتم یکم قربون صدقش رفت و بالا نگهش داشت تا بالاخره ساکت شد نفس راحتی کشیدم گوشیم و که داشت زنگ میخورد برداشتم -جانم بابا --قربونت برم اره رسیدیم-آره اونام خوبن ،جای شما خالی – -چشم قربونت برم شمام مراقب خودتون باشین – 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓