eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
وای که این خیاطیه دیگه کلافه ام کرده بود .هرچی میگفتم من نمیخوام قد لباسم کوتاه باشه فقط یه کم بالای زانو باشه حرف حالش نمیشد .مغز خر خورده بود انگار . هی میگفت:قشنگی این لباس به کوتاهیشه -میدونم نرگس خانوم .اما من اینطوری میپسندم .یقه اش هم باز نباشه با تعجب نگاهم کرد و گفت :این رو که دیگه من نمتونم کاری کنم ...اصلا قشنگی مدل لباس که تو ژورنال میپسندی به اینه که عین مدل ژورنال باشه وگرنه خب از کار در نمیاد . -آخه این خیلی بازه -خب مدلشه !میتونی یه کت روش بدوزی .هرچند قشنگی لباس رو میگیره ای خدا خودت ببین یه روز نمیخوام فحش بدم .مگه این ملت میزارن ...آخه مگه کت یقه رو میپوشونه ،این دیگه چه خیاطیه !!! کلافه دستم رو بالای سینه ام گذاشتم و گفتم : اندازه اش فقط تا همینجا باشه ....لطفا . با یه قیافه مسخره اندازه اش رو گرفت و یادداشت کرد . بعد هم نوبت شیوا شد .اما مثل اینکه فقط با ایده های من مشکل داشت،چون هر چی میگفت بدون چون و چرا قبول میکرد ....عجوزه. قرار شد برای دوهفته دیگه برای پرو(porov ) لباس بریم .هر چند که قوپی میومد من کارم درسته ! خانوم رادمنش در رو پشت سرش بست و گفت:اصلا نگران لباسهاتون نباشید.من هر وقت سفارشی میدم اصلا پرو نمیکنم .همیشه هم عالی میشه . شیوا گفت: خدا کنه . با هم تا دم در خونه خانوم رادمنش پیاده رفتیم .همون موقع امیر و نیما رو دیدیم که سوار ماشین میشدن .شیوا مثل این اردکها دوید طرفشون شیوا : کجا ؟ نیما : حوصله مون سر رفته بود داشتیم میرفتیم خیابون گردی . شیوا دست به کمر نگاهش کرد .بیچار نیما پنچر شد .فکر کنم به این واقعیت رسید که هنوز وقت زن گرفتنش نبوده . خانوم رادمنش تعارف کرد بریم داخل .اما تشکر کردم و از همه خداحافظی کردم . مرده شورت روببرن یه تعارف خشک و خالی هم نکرد .مستانه ریدی با این عاشق شدنت . همینطور کنار خیابون راه میرفتم و غر میزدم که یه ماشین از پشت سرم تک بوق زد .اعصاب که نداشتم این هم هی با اون بوقش میرفت رو اعصاب من .بدون اینکه به عقب برگردم با دست اشاره کردم که رد شه ،این همه جا ! اما ول کن نبود .فهمیدم از این مزاحم ها س .تاریک بود ،از ترس نزدیک بود سکته بزنم .رفتم کنار پیاده رو بلکه رضایت بده بره .اما بی خیال نمیشد .همینطور سرعتش رو با قدمها م یکی کرده بود .دیگه به تمام معناداشتم به چیز خوردن می ا فتادم چرا این موقع ،تنها راه افتادم تو خیابون .تا خیابون اصلی هم هنوز مونده بود .داشتم آماده میشدم دو ماراتون رو تبدیل به دو سرعت کنم که موبایلم زنگ خورد . سریع در کیفم رو باز کردم و گوشی رو برداشتم .شیوا بود -الو شیوا .یه مزاحم افتاده دنبالم ول کن نیست . -راست میگی ...خب باش برو -میزنم تو سرتا ....شیوا میتونی بیایی دنبالم من هم الان بر میگردم میام اونجا . -من دیگه اونجا نیستم .با امیر و نیما رفتم -ای خدا بگم چکارتون کنه .به اون شوهر و پسر خاله قیصرت ،بگو خیلی خوش غیرتن . دیدم داره مثل خلها میخنده ...یه فحش از اونهای که تا اونجا ی آدم میسوزه بهش دادم و قطع کردم . گره روسریم و سفت کردم .دیدم به خیابون اصلی نزدیک شدم اینکه یه فحش آبدار آماده کردم و برگشتم تا به این مزاحم سیریش بدم . -ای اون خواهر و مادرت رو .... ای وای این که امیره ،اون هم نیما و شیوا ی دیوونه است که میخنده . خراب کردم .سریع گفتم :اون خواهر و مادرتون رو سلام برسونید شیوا و نیما که جنازه شده بودن از خنده ،اما امیر با یه اخم کوچلو نگاهم میکرد با شرمندگی سرم رو انداختم پایین .شیوا که پنجره ماشین رو پایین داده بود خنده اش رو کنترل کرد و گفت :مستانه خیلی باحالی آره ،میدونم همین باحال بودنم واسه این که دهنم چفت و بست نداره . اشاره کرد و گفت: بیا بالا قیصر گفت ، می رسونیمت وای نکنه رو پخش گذاشته بوده اونها هم فحشم رو شنیده باشن . ‌ادامه دارد... @Dastanvpand •••✾~🍃🌸🍃~✾••• ‌‌‌‌‌‌