eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 لینک قسمت پنجاه پنج https://eitaa.com/Dastanvpand/10562 -میگم نظرت راجب من چیه؟ با شیطنت نگاش کردم و گفتم -نظر خاصی ندارم فقط خیلی ادم مزخرفی هستی یه تای ابروش و داد بالا و واستاد و رو به من گفت -جووووون؟ -بادمجون -خانومی امروز داری خیلی شیرین میزنی ها حواست هست؟ پشت چشمی براش نازک کردم دستشو کشیدم و دوباره راه افتادیم -کامران؟ -ها؟ -کامران؟ -چیه؟ -کامران؟ -ای بابا بله؟ -کامران؟ منتظر بودم که الان بگه زهرمار ولی برخلاف انتظارم گفت -جونم؟ -چه خبر از دوست دخترای رنگارنگت؟ -ای ضدحال،خوبن سلام دارن خدمتتون بعدم برگشت و چشمکی بهم زد منم نامردی نکردم و گفتم -سلامت باشن سلام برسونی بهشون با دست دیگش من و بغل کرد و به خودش فشار داد -شیطونی نکن دیگه خانوم خانوما با دیدن تاب و سرسره ها با ذوق بهش گفتم -کامران بریم تاب بازی؟ -بشین بچه من با این هیکلم بیام تاب سواری؟ -اره خوب مگه چشه بعد کامران و در حال تاب سواری تصور کردم و زدم زیر خنده کامرانم خندش گرفت و زد زیر خنده -رو اب بخندی بهار با چشم غره ای که دوتا خانوم ازاونجا رد میشدن بهم رفتن ساکت شدم و دست کامران و گرفتم و رفتیم طرف تاب سریع نشستم روش و به کامران گفتم -هولم بده اومد پشت سرم واستاد وهولم داد و گفت -نگاه تو رو خدا مثلا مامان یه بچه ای ها با لجبازی گفتم -خوب باشم مگه مامانا دل ندارن اومد جلوم واستاد و گشیشو در اورد و ازم عکس گرفت -ااا خوب یه اماده باشی میگفتی -خوب بیا این یکی فیلمه بعدم شروع کرد فیلم گرفتن -بسه دیگه کامران چقدر فیلم میگیری؟ -خوب بعد به خانومی که اونجا بود گفت بیاد ازمون یه عکس بگیره کامران اومد کنارم و دستشو دورم حلقه کرد منم سرم و گذاشتم رو شونش و رو به دوربین لبخند زدم بعد تشکر از خانومه یکم دیگه بازی کردم -بهاری بسه دیگه پاشو بریم -باشه بعدم از رو تاب پریدم پایین که کامران دعوام کرد -این چه وضع پایین اومدن دختر الان اگه میفتادی چی؟ لبخند پرعشوه ای بهش زدم و دستش و گرفتم و گفتم -عزیزممم خدانکنه -خوب خدانکنه دیگه -حالا بریم برگشتیم پیش بچه ها کنار لادن نشستم کاوه-خوش گذشت؟ لبخندی بهش زدم و گفتم -بله جای شما خالی -دوستان به جای ما آرش بغل کیانا بود و کیوان داشت باهاش بازی میکرد کامران-ای کاش یه توپی چیزی داشتیم یه بازی میکردیم منصور-اره حیف شد الان یه والیبال میچسبید چه عجب این منصورم حرفی زد ما فهمیدیم بچه لال نیست لادن-حالا باشه یه وقت دیگه امشب میریم پارک سر کوچتون بازی میکنیم -ای گل گفتی زن داداش،آبجی این فنچول بابا رو بده کیانا-چیکارش داری جاش خوبه -ای بابا آبجی یعنی ما نباید دلمون واسه ای جوجوم تنگ بشه؟؟ -خوبه خوبه حالا نیم ساعت ندیدیش -حالا هرچی -نمیدمش هرکاری میخوای بکن کیوان-مامان توکه من و تاب بازی نبردی کاوه ازجاش بلند شدو گفت -بلند شو دایی جون خودم میبرمت کامران-فقط زودی بیاین که بریم اون دوتام باشه ای گفتن و دست تو دست هم راه افتادن سمت وسایل بازی هرکی واسه خودش جفتی پیدا کرده بود و داشت باهاش حرف میزد کامران و منصور ،من و لادن و کیانا از هر دری میگفتیم و میخندیدیم عروسی نوشین و علی آخر هفته بود یه باغ اجاره کرده بودن خارج از شهر نوشین که فهمیده بود بچه ها از امریکا برگشتن زنگ زده بود و اونارم دعوت کرده بود لادن-بهار واسه عروسی لباس داری؟ -نه باید بخرم شماها لباس دارین؟ کیانا-من که لباس با خودم اوردم با تعجب گفتم -مگه میدونستی عروسیه؟ لادن-نه بابا این هروقت میاد ایران با خودش لباس مجلسیم میاره شاید لازمش بشه 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓