🚩#به_خواست_پدرم
#قسمت_پنجاهوشش
لینک قسمت پنجاه پنج
https://eitaa.com/Dastanvpand/10562
-میگم نظرت راجب من چیه؟
با شیطنت نگاش کردم و گفتم
-نظر خاصی ندارم فقط خیلی ادم مزخرفی هستی
یه تای ابروش و داد بالا و واستاد و رو به من گفت
-جووووون؟
-بادمجون
-خانومی امروز داری خیلی شیرین میزنی ها حواست هست؟
پشت چشمی براش نازک کردم دستشو کشیدم و دوباره راه افتادیم
-کامران؟
-ها؟
-کامران؟
-چیه؟
-کامران؟
-ای بابا بله؟
-کامران؟
منتظر بودم که الان بگه زهرمار ولی برخلاف انتظارم گفت
-جونم؟
-چه خبر از دوست دخترای رنگارنگت؟
-ای ضدحال،خوبن سلام دارن خدمتتون
بعدم برگشت و چشمکی بهم زد
منم نامردی نکردم و گفتم
-سلامت باشن سلام برسونی بهشون
با دست دیگش من و بغل کرد و به خودش فشار داد
-شیطونی نکن دیگه خانوم خانوما
با دیدن تاب و سرسره ها با ذوق بهش گفتم
-کامران بریم تاب بازی؟
-بشین بچه من با این هیکلم بیام تاب سواری؟
-اره خوب مگه چشه
بعد کامران و در حال تاب سواری تصور کردم و زدم زیر خنده
کامرانم خندش گرفت و زد زیر خنده
-رو اب بخندی بهار
با چشم غره ای که دوتا خانوم ازاونجا رد میشدن بهم رفتن ساکت شدم و دست کامران و گرفتم و رفتیم طرف تاب سریع نشستم روش و به کامران گفتم
-هولم بده
اومد پشت سرم واستاد وهولم داد و گفت
-نگاه تو رو خدا مثلا مامان یه بچه ای ها
با لجبازی گفتم
-خوب باشم مگه مامانا دل ندارن
اومد جلوم واستاد و گشیشو در اورد و ازم عکس گرفت
-ااا خوب یه اماده باشی میگفتی
-خوب بیا این یکی فیلمه
بعدم شروع کرد فیلم گرفتن
-بسه دیگه کامران چقدر فیلم میگیری؟
-خوب
بعد به خانومی که اونجا بود گفت بیاد ازمون یه عکس بگیره
کامران اومد کنارم و دستشو دورم حلقه کرد منم سرم و گذاشتم رو شونش و رو به دوربین لبخند زدم
بعد تشکر از خانومه یکم دیگه بازی کردم
-بهاری بسه دیگه پاشو بریم
-باشه
بعدم از رو تاب پریدم پایین که کامران دعوام کرد
-این چه وضع پایین اومدن دختر الان اگه میفتادی چی؟
لبخند پرعشوه ای بهش زدم و دستش و گرفتم و گفتم
-عزیزممم خدانکنه
-خوب خدانکنه دیگه
-حالا بریم
برگشتیم پیش بچه ها کنار لادن نشستم
کاوه-خوش گذشت؟
لبخندی بهش زدم و گفتم
-بله جای شما خالی
-دوستان به جای ما
آرش بغل کیانا بود و کیوان داشت باهاش بازی میکرد
کامران-ای کاش یه توپی چیزی داشتیم یه بازی میکردیم
منصور-اره حیف شد الان یه والیبال میچسبید
چه عجب این منصورم حرفی زد ما فهمیدیم بچه لال نیست
لادن-حالا باشه یه وقت دیگه امشب میریم پارک سر کوچتون بازی میکنیم
-ای گل گفتی زن داداش،آبجی این فنچول بابا رو بده
کیانا-چیکارش داری جاش خوبه
-ای بابا آبجی یعنی ما نباید دلمون واسه ای جوجوم تنگ بشه؟؟
-خوبه خوبه حالا نیم ساعت ندیدیش
-حالا هرچی
-نمیدمش هرکاری میخوای بکن
کیوان-مامان توکه من و تاب بازی نبردی
کاوه ازجاش بلند شدو گفت
-بلند شو دایی جون خودم میبرمت
کامران-فقط زودی بیاین که بریم
اون دوتام باشه ای گفتن و دست تو دست هم راه افتادن سمت وسایل بازی
هرکی واسه خودش جفتی پیدا کرده بود و داشت باهاش حرف میزد
کامران و منصور ،من و لادن و کیانا
از هر دری میگفتیم و میخندیدیم
عروسی نوشین و علی آخر هفته بود یه باغ اجاره کرده بودن خارج از شهر
نوشین که فهمیده بود بچه ها از امریکا برگشتن زنگ زده بود و اونارم دعوت کرده بود
لادن-بهار واسه عروسی لباس داری؟
-نه باید بخرم شماها لباس دارین؟
کیانا-من که لباس با خودم اوردم
با تعجب گفتم
-مگه میدونستی عروسیه؟
لادن-نه بابا این هروقت میاد ایران با خودش لباس مجلسیم میاره شاید لازمش بشه
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓