eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
سر ساعت ۵ گفت:بریم دیگه ساعت ۵ شد. خیل خوب مثل این بچه ها نباش .اینجا باش برم کیفم رو بیارم . -از اون موقع تا حالا نمیتونستی این کار رو بکنی بی اعتنا به حرفش به اتاق خانوم رستگار رفتم و کیفم رو برداشتم و ازشون خداحافظی کردم. همزمان با من امیر و نیما هم بیرون امدن .هستی اومد طرفم و گفت:بریم؟ دیگه کلافه ام کرده بود .آروم گفتم :خیلی خب ،بریم نیما گفت:خانوم صداقت معرفی نمیکنید گفتم :خواهر کوچکترم .... هستی نگذاشت ادامه بدم و گفت:سلام .هستی هستم .هستی صداقت .از ملاقات شما خوشوقتم از این طرز حرف زدنش خندم گرفت .آبجی کوچولوی شیطون من ،چه لفظ قلم حرف میزد .انگار با ریس جمهور داره حرف میزنه نیما :من هم نیما وحیدی هستم امیر:بنده هم امیر رادمنش هستم ،پسر خاله شیوا .ما هم از ملاقات شما خیلی خوشوقتیم رو به هستی گفتم:بریم هستی تازه یادش افتاد دیر شده گفت:اخ ،اصلا حواسم نبود .با اجازه همگی خداحافظ و بدون هیچ معطلی رفت بیرون .در حالی که به سمت در میرفتم خداحافظی کردم و خودم رو به هستی که دم در آسانسور بود رسوندم -نمیتونی مثل یه خانوم رفتار کنی ؟ -مگه چکار کردم ! -یه ثانیه صبر میکردی جواب خداحافظیت رو میدادن بعد مثل این بچه ها میومدی بیرون . روش رو برگردند وزیر لب غر زد به محض این که وارد خیابون شدیم هستی گفت:راستی آبجی ،پسر خاله شیوا همون رئیس شرکته دیگه همه زورش همین بود که به تو حالی کنه رئیس اونه جواب دادم :آره -اصلا فکر نمیکردم این شکلی باشه -مگه چه شکلی بود -اونطور که تو میگفتی ،یه نفر اخمالو ی سیبیل کلفت در نظرم بود -اخمالو که هست البته بی سبیلش . -کجا اخمالو بود . خیلی هم جنتلمن بود .جای برداری خوب چیزی بود با تشر بهش نگاه کردم و گفتم:این چه طرز حرف زدنه -گفتم جای برداری -خوب چیزی بود یعنی چی ؟ -تو چرا این روزا اینقدر گیر میدی .خب یه حرفی زدم .غلط کردم خب شد راست میگفت تازگیها خیلی سگ شده بودم -هستی ببخشید خسته ام ،اعصابم به هم ریخته اصلا تو دل آبجی ما چیزی نمیموند .سریع گفت:اون یکی هم خوب بود .اما پسر خاله شیوا یه چیز دیگه بود ،نه .. لبخند زدم و سرم رو به چپ و راست تکون دادم .چند لحظه بعد گفت:میگم تاحالا ازت خواستگاری نکرده باتعجب پرسیدم :کی؟! -این رئیستون دیگه ،یا اون یکی .چی بود اسمش ...آهان ،نیما آروم زدم پشتش و گفتم:این چه حرفیه تو میزنی؟ -خوب دیدم تو هر جا میری همه خاطرخوات میشن، میان خواستگاریت ،اینه که در مورد اینها هم کنجکاو شدم از این حرفش با این برداشت بچگانه اش خندم گرفت . -نخیر .محض اطلاع جنابعالی باید بگم نیما که خودش کسی رو دوست داره ،پسر خاله شیوا هم حرفی نزده در حالی که یه آدامس میگذاشت دهنش گفت:پس حتما اون هم یکی رو دوست داره .وگرنه کور نیست این آبجی خانوم ما رو ببینه و دم نزنه . نمیدونم چرا از این که گفت شاید اون هم کسی رو دوست داره، عصبانی شدم و گفتم:به جای این چرت و پرتها تند تر راه برو. اون لنگه کفش هم از اون دهنت بنداز بیرون . آدامس رو در آورد و زیر لب چیزی گفت.گفتم:چی گفتی؟ -هیچی بابا.تو چرا اینطوری میکنی -حرف نزن زود خریدت رو بکن حوصله ندارم ،خسته ام . از موقعی که هستی این حرف رو زد الکی الکی اعصابم به هم ریخت .اصلا یادم نمیاد هستی چی خرید شب هم از بس دنده به دنده شدم که کلافه شدم و رو تختم نشتم .دستهام رو قالب سرم کردم و چشمم رو بستم .اما قیافه امیر میومد جلو ی چشمم ..چراغ خواب رو روشن کردم و به ساعت نگاه کردم .ساعت ۱۰ اومده بودم تو تختم ،اما حالا نزدیک به یک بود و من هنوز خوابم نبرده بود . بد جور احساس گرما و خفگی میکردم .دست رو پیشونیم گذاشتم تب نداشتم .اما داشتم ازگرما میسوختم . لباسهام رو در آوردم و رفتم به حمامی که داخل اتاقم بود.شیر آب سرد رو باز کردم و رفتم زیر دوش .اونقدر اون زیر موندم تا یه کم احساس گرما از بین رفت .لباس حوله ایم رو پوشیدم و بدون این که موهام رو خشک کنم همونجور خودم رو تخت انداختم. با این که صدای باد لابلای درختها میپیچید و خبر از سوز سرما ی بیرون میداد و بخاری اتاقم از موقعی که اومده بودم خاموش بود ،اما هنوز گرمم بود . یه نفس بلند کشیدم و به سقف خیره شدم .صدای هستی تو گوشم میپیچید :حتما اون هم کسی رو دوست داره ...... دیگه از دست خودم هم کلافه شده بودم . ادامه دارد.... @Dastanvpand •••✾~🍃🌸🍃~✾••• ‌‌‌‌‌‌