🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#رمان_فصل_آخر
#قسمت_پنجاه_نه
من: ای جونم به این خبرای جدید، ولی بنظرم نرو آدم مضخرفیه
شیده: دوس ندارم راجبه دوستام اینجوری حرف بزنی
من: دوستات رو سر ما ولی این یکی یجوریه خیلیام به تو حسادت میکنه
شیده: فلور به من حسودی کنه؟؟؟ اینم ازاون حرفا بود
من: نمیدونم شایدم من اشتباه میکنم، بیخیال من یه پیشنهادی دارم
شیده: چی؟
من: میگم من فردا میام دنبالت میریم یکی دو ساعت میچرخیم بعدم میرسونمت خونه فلور بعدشم که کارت تموم شد آژانس میگیری میری،خونه
شیده: نمیشه با تاکسی برم؟؟
من: نه
شیده: با شخصی؟؟
من: الان داری غیرت منو قلقلک میدی؟
شیده خندید و گفت: نه
منم خندیدمو گفتم: انقد دلبری نکن من طاقت ندارما الان پا میشم میام اونجا
شیده: همین الان؟؟!! هتله؟؟
من: هتل نیست خونه پدر خانوممه هروقت دلم بخواد میام
شیده: بس که پررویی
من: من فقط عاشقم همین، شیده؟
شیده: بله
من: فردا با آژانس برگرد
شیده: باشه.
من: آفرین، بعدشم باشه نه، بگو چشم عشقم
شیده: امیییییییر؟؟؟؟
من: حالا نگفتیام نگو ما که این، حرفارو با هم نداریم
شیده: واقعاً خدا شفات بده
من: تو دعا کنی خدا شفامم میده، راستی شیده فردا یادم بنداز یچیزی راجبه قلبم بهت بگم
شیده: نگو که متن عاشقانست!!!
من: نه عشقم این بار استثناعا متنش کاملاً فیزیولوژیکه
شیده: چیزی شده؟؟
من: نه ولی قول بده فردا که شنیدی نامزدیمونو بهم نزنی، یعنی حق نداری بهم بزنی، گفته باشم
شیده: ببین حالا چه جوسازی میکنه، باشه فردا بگو ببینم چیشده
من: باشه عزیزم.
شید: فعلاً کاری نداری؟
من: نه دیگه برو به کارات برس فردا میبینمت
شیده: فردا ساعت چند میای؟
منم خندیدموگفتم: ای جونم عشقم زشته انقد هولی، حداقل یجور رفتار کن من نفهمم
شیده: من هولم؟؟؟؟؟؟ اصلاً نمیخواد فردا بیای
من: شیده؟؟
شیده: چیه؟؟ من اگه پرسیدم برا این بود که قبلش آماده شم تو معطل نشی، حالام نمیخواد بیای
دوباره صداش زدم، شیده؟؟
با ناز و قهر گفت: بله
من: نیام که دیوونه میشم از دلتنگی
بعدم چند ثانیه صبر کردم تا جملم اثر خودشو بزاره و گفتم: فردا ساعت 3 اونجام.
شیده: باشه.
من: مواظب خودت باش، انقدم از شوخیای من ناراحت نشو خانوم.
شیده: نشدم.
من: شدی ولی جون امیر دیگه نشو
شیده: برو دیگه خدافظ
من: چشم رفتم، خدافظ
ادامه دارد.....
@dastanvpand
#نویسنده_شیدا_اکبریان
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼