eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺 ۲ ..... منتظر و چشم به دهان من دوخته بودن،.... نفس عمیق کشیدم گفتم : +راستش،چیزه خاصی نشده،یکم بدنش بی جون شده،ضعف به خاطر همونه.... همه متعجب نگاه میکردن و یه جورایی انگار باور نمیکردن حرفم رو....😔😔 جواد سریع گفت: +فسقلی تو شوهرم کردی بلد نیستی قشنگ دروغ بگی😕😕 +خندیدم،به امیر نگاه کردم گفتم : +نه بابا، دروغم کجا بود؟ دکتر گفت، باید غذاهای مغذی بخوره،ورزش کنه،کمتر بیرون بره...😔 ایندفه نرگس خواهره امیر شروع به حرف زدن کرد و با لحنه خاصی گفت: +فاطمه؟معلومه داری دروغ میگی خواهر جون، راستش رو بگو جانه امیر... یکم مکث کرد باز ادامه داد: +آخه امیر که ورزش میکنه و مربی باشگاه حوزه بسیج محله،پس چطور گفته باید ورزش کنه....😕 بغضم ترکید دیگه.....😔😔😔 گفتم : +راستش،راستش..امیر،مریضی ویروسی گرفته، علت ضعیف شدنش هم همینه.. نتونستم راستش رو بگم،فهیمه هیچی نمیگفت.. 😔😔😢 اشکم رو پاک کردم، صدام رو صاف کردم ادامه دادم: +ویروسش یکم دیر از بدن بیرون میره،برای همین باید درمان بشه، دارو استفاده کنه همین.... 😊 مادره امیر گفت : +تو که جون به لبمون کردی،انشاءالله که خطرناک نیست، کمک میکنیم بهتر بشه😊 همه دوباره برگشتن به جمع و مشغول بگو و بخند.😊 من هم توی جمع جوری وانمود میکردم که هیچ اتفاقی نیافتاده...😔 فهیمه هم کلا حواسش به من بود😢 خلاصه به هر زحمتی بود خودم رو جمع و جور کردم و مهمان ها رفتن،امیر به اصرار من و با اجازه آقا جان خانه ما برای شب موند... توی اتاق من نشسته بودیم.،امیر گرم فوتبال بازی کردن با لپ تاپ بود، بلند شدم و رفتم کنارش نشستم،😔 با یکم ناز گفتم: +امیر جان،وقت داری باهات صحبت کنم،؟ سریع لپ تاپ رو بست، رو به من گفت : +جانم فاطمه خانم؟چی شده خانم... +امیر،راستش یه چیزی هست که داره میکشه من رو باید رو راست بهت بگم،دلیل اصرارمم همین بود.... راستش...... ...... 🍃🌺🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉 @Dastanvpand 👈💓