🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#رمان_فصل_آخر
#قسمت_چهل_سه
یکم بعد ساندویچایی که از بوفه گرفته بودیمو برا ناهار خوردیم، حین خوردن ناهار من همه حواسم به شیده بود، یه لحظه رو هم از دست نمیدادم، سوینم هرزگاهی یه تیکه نثارم میکرد، بعد از ناهار برگشتیم پارک که یه چایی اونجا بخوریو دیگه بریم خونه هامون، نزدیک ساعت 3 رسیدیم پارک منو شیده نشستیم فرزاد و سوین رفتن چایی بگیرن تو فاصله ایی که اونا نبودن خواستم یکم خودمو برا شیده شیرین کنم، گفتم: این دختره چه وروره
جادوییه چقد حرف میزنه
شیده: با همین پر حرفیاش دل فرزادو برده
من: حالا همچین مال تحفهای هم گیرش نیومده، یه نگاه به این شازده بنداز ببین تو بیشتر برد کردی یا اون؟
تا خواست دهنشو باز کنه یچیزی بگه فرزاد و سوین اومدن موقع نشستن پای فرزاد به لبهی آلاچیق گیر کرد و چایی ریخت روش شیده هول شد خواست بلند شه که من محکم دستشو کشیدمو نشوندمش، سوین و فرزاد حواسشون به ما نبود شیده که نشست با اخم بهش نگاه کردم تا بفهمه کارش،درست نبوده، بالاخره باید یاد میگرفت که دیگه حق نداره برا فرزاد غشو ضعف کنه. بعد از چایی بلند شدیم که بریم خونه، کنار ماشینا وایسادیم که خدافظی کنیم
فرزاد: خیلی خوب بود امروز امیدوارم بازم ببینمتون
من: منم همینطور
سوین: خیلی خوش گذشت بازم از این برنامهها بزاریم
فرزاد: آقا امیر شما اگه کاری داری برو ما شیده رو میرسونیم
من: این چه حرفیه؟ مگه کاری واجبتر از شیده هم دارم من؟
سوین: وای امیر تو واقعاً یه مجنونی
من: شما فعلاً جنون منو کامل ندیدی سوین خانوم
با خنده خدافظی کردیمو سوار ماشینامون شدیم، تو ماشین یه لبخندی زدمو گفتم: امروز چطور بود؟ خوش گذشت به شیده خانم ما؟
شیده: شیده خانم شما؟! چه زود پسرخاله شدی؟
من: من 3 ساله پسرخالم کلاه قرمزی
اخم نگاهش بیشتر شدکه من خندیدمو گفتم: ببخشید
شیده: حالا دیگه من کلاه قرمزیام؟
من: کلاه قرمزی دوس نداری؟ عجیبه همه بچهها دوس دارن،،
شیده: من بچم؟؟
من: ای جونم معلومه که بچهای، اصن واسه من بچهای خوبه؟
شیده: میفهمی چی میگی؟
من: نه
شیده: پس بهتره هیچی نگی
من: شیده واقعاً خوشحالم که قراره یه مدت کنارت باشم
شیده: الان اینو گفتی که یادم بندازی برا این مدت ازت تشکر کنم؟
من: ای بابا تو چرا اینجوری؟؟؟ با خودتم درگیریا
شیده: بفرما بگو من دیوونم
من: نخیر فعلاً که من دیوونم اونم دیوونه ی تو
روشو سمت شیشه کرد که من دوباره گفتم: شیده؟
شیده: بله؟
من: قرار بعدیمون کی باشه؟
شیده: نمیدونم باید ببینم اونا کی میگن بریم بیرون ضایس دوباره من پیشنهاد بدم
من: یعنی 2 تایی هیچوقت نمیریم؟
شیده:2 تایی بریم که چی بشه؟ کی ببینه؟
من: خب همیشه که نمیشه 4 تایی بریم بنظرم ما باید خیلی واقعی و طبیعی رفتار کنیم،2 تایی ام بیرون بریم، مطمئن باش خبرش به گوش فرزاد میرسه، اینجوری شکم نمیکنه که فیلمه.
شیده: راستی شک که نکرده بود؟ اونجا وقتی با هم رفتین چی بهت گفت؟
من: یا خدا؛ یادش اومد الان باید بشینم تعریف کنم
شیده: بله که باید تعریف کنی
من: جدی چیز خاصی نگفت، گفت چقد شیده رو دوست داری؟ چقد باش میمونی؟ چقد خاطرشو میخوای؟ منم گفتم خییییییییییلی، اونم دیگه دهنشو بست، همین.
@dastanvpand
ادامه دارد و......
#نویسنده_شیدا_اکبریان
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼