داستان و پند
اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 #رمان_فصل_آخر #قسمت_چهل_شش دوتایی تو سکوت صدای خواننده رو گوش کردیم میگن هیچ عشقی
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍂🍃
#رمان_فصل_آخر
#قسمت_چهل_هفت
من: بله؟
امیر: سلام خوبی؟
من: مرسی
امیر: سرکلاسی؟
من: نه کلاسم تشکیل نشد دارم میرم خونه
امیر: ای بابا کاش میموندم میرسوندمت
من: نه راهی نیست خودم میرم
امیر: باشه، شیده جان این پیام چیه؟ من کاری کردم که ناراحت شدی؟
من: نه
امیر: پس چی؟
من: مگه خودت روز اول نگفتی بچه بازیه؟ مگه مخالف نبودی؟
امیر: چرا؟ ولی اون برا وقتی بود که شروع نکرده بودیم حالا دیگه نظرم عوض شده
من: چرا عوض شده؟ چیزی تغییر کرده؟
امیر: خب نه ولی همین که باعث شده یکم بیشتر کنارت باشم بسه برا اینکه نظرم عوض شه
من: من نمیخوام بیشتر کنارم باشی چون
بعدش بیشتراذیت میشی
امیر: تو بفکر منی؟
من: چرا نباشم؟ تو واقعاًفکر کردی من انقد خود خواهم که هیشکیو جز خودم نبینم؟
امیر: من اذیت نمیشم، بهت قول میدم، تو فقط تمومش نکن، باشه؟
انگار ته دل خودمم راضی به تموم کردن این بازی نبود، فقط از رو عذاب وجدان اون حرفو زدم حالام که خودش میگه اذیت نمیشه و اصرار داره ادامه بدیم خب پس من دیگه چرا به فکر اون باشم؟ بازم تموم فکرم رفت سمت فرزاد و اذیت کردنش، خیلی آروم گفتم: باشه
امیر خندید و گفت: آفرین دختر خوب
من: فعلاً کاری نداری؟
امیر: نه مراقب خودت باش از پیاده روام برو خانوم
بدم نیومدیکم سربه سرش بزارم، گفتم: میترسی ماشین بم بزنه؟
امیر: خدا نکنه، دوس ندارم ماشینا برات بوق بزنن
من: اونو که پیاده روام باشم میزنن
امیر: شیده دور میزنم خودم میام دنبالتا
من: شوخی کردم نمیخواد بیای
امیر: خوبه والا غیرت من شده اسباب شوخی
من: بابا غیرت!
امیر: شیده؟
من: بله
امیر: جدی از کنار برو
شیده: از کنار میرم دیگه، دیوونه که نیستم وسط خیابون راه برم
امیر: باشه رسیدی خونه بهم خبر بده
با تعجب گفتم: چراااااا؟
امیر: میخوام خیالم راحت شه
من: خیالت راحت باشه من صحیحوسالم میرسم
امیر: حالا یه پیام بدی چی میشه؟
من: خیلی چیزا شما همینجوریشم جو گرفتت آقا بالا سر بازی در میاری، رفتو آمدمم خبر بدم دیگه، چه شود!
امیر: باشه بابا نگو، دعای خیرمو بدرقه راهت میکنم برو ایشالا سلامت باشی
منم خندیدموگفتم: خداشفات بده، خدافظ
امیر: خدافظ عشقم
کلمهی عشقمو با چنان تاکید و تشدیدی گفت که واقعاً دلم یجوری شد، تا حالا هیچ کس منو اینجوری خطاب نکرده بود، نمیدونستم این پسر تا کی میخواد به این رفتارش ادامه بده فقط یه چیزو میدونستم اینکه شاید کاراش هنوزم برام مهم نبود اما حداقلش این بود که مثل گذشته از کاراش ناراحتو عصبانی.نمیشدم، بیشتر اوقات با یه لبخند از کنار همهی شیطنتاش میگذشتم.
@dastanvpand
ادامه دارد.....
#نویسنده_شیدا_اکبریان
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼