🍃🌺🍃🌺🍃
✅ما توان درک خیلی چیزارو رو نداریم...
.
روزی حضرت خضر علیه السلام و موسی علیه السلام با هم دیدار کردند.
موسي به او گفت:
آنچه به تو تعليم داده شده به من مياموزي؟
خضر(ع) گفت:تو هرگز نميتواني همراه من صبر كني.
موسي(ع):به خواست خدا مرا شكيبا خواهي يافت.
خضر(ع): پس از هيچ چيز سؤال نكن، تا خودم به موقع، آن را براي تو بازگو كنم.
موسي(ع) پذیرفت و به راه افتادند.
آنها سوار كشتي شدند,خضر گوشه هایي از كشتي را سوراخ كرد.
موسي(ع) وقتي اين منظره را ديد، بسيار خشمگين شد و به خضر گفت:«آيا كشتي را سوراخ كردي كه اهلش را غرق كني، براستي چه كار بدي انجام دادي!»
خضر(ع)گفت: «آيا نگفتم كه تو نميتواني همراه من صبر و تحمّل كني؟»
موسي گفت: مرا به خاطر اين فراموشكاري، ببخش.
بعد از آنکه از كشتي پياده شدند. در راه, خضر(ع) نوجوانی را كُشت.
موسي(ع)با ديدن اين منظره تاب نياورد و با خشم به خضر(ع) گفت:«آيا انسان پاكی را بيآنكه قتلي كرده باشد كُشتي؟براستي كار زشتي انجام دادي.»
خضر(ع)گفت:به تو نگفتم تو توانايي نداري با من صبر كني؟
موسي(ع)گفت:مرا ببخش,اگر بعد از اين از تو دربارة چيزي سؤال كنم، ديگر با من همراهی نكن.
به شهری رسيدند،از مردم آنجا غذا و آب خواستند،ولی مردم،غذايي به آنها ندادند،
خضر(ع) به ديوارِ خرابه ای نگاه كرد و به موسي(ع) گفت: به اذن خدا برخيز تا اين ديوار را تعمير كنيم. خضر(ع) مشغول تعمير شد.
موسي(ع) كه خسته و گرسنه بود، و رفتار نامناسب مردم ناراحتش کرده بود و دید در عين حال خضر(ع) به تعمير آن ديوار ميپردازد،زبان به اعتراض گشود،و گفت: ميخواستي در مقابل اين كار اجرتي بگيري؟
خضر(ع) گفت:
اينك وقت جدايي من و تو است،و درباره اتفاقات عجیب چنين توضيح داد:
آن كشتي متعلق به گروهي از #مستمندان بود كه با آن كار ميكردند، و من آن را معيوب كردم تا به اين وسيله آن كشتي را از چنگ پادشاه ستمگرشان برهانم. چرا كه پشت سرشان کشتی پادشاه بود و هر كشتي سالمي را به زور ميگرفت. معيوب كردن من، براي نگهداري كشتي براي صاحبانش بود.
.
آن نوجوان #والدین با ايمانی داشت و بيم داشتيم كه آنان را به كفر و انحراف وادارد،از اين رو خواستيم كه پروردگارشان به جاي او فرزندي پاكسرشت به آنها بدهد.(خداوند دختري به آنها مرحمت فرمود،كه كانون ايمان بود و از نسل او هفتاد پيامبر،بوجود آمد)
.
آن ديوار متعلق به دو #يتيم بود،گنجي متعلق به آن يتيمان در زير ديوار وجود داشت،و پروردگار تو ميخواست آنها به حد بلوغ برسند و گنجشان را خارج كنند.آن كار را انجام دادم تا گنج زير ديوار محفوظ بماند و به دست بيگانه نيفتد، من اين كارها را خودسرانه انجام ندادم.
.
🍀 سوره کهف70-82
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662