داستان و پند
اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#پارت9 رمان یاسمین يه روز كله سحر از تهران حركت كرديم و پنجاه كيلومتر از شهر دور نشده بوديم كه با ي
#پارت10 رمان یاسمین
با اين افكار ته دلم يه حال خوب يبهم دست داد و راه افتادم دنبال تهيه غذا
امروز طبق برنامه غذايي ، تخم مرغ داشتم و يه دونه سيب زميني ! نون سنگك هم تا دلتون بخواد ! بعد از ناهار ، دسر رو كه
. خوردم چشمام سنگين شد . سرم رو كه روي بالش گذاشتم از حال رفتم . خوبيش اين بود خواب براي مثل من آدمي ، مجاني يه
. طرف هاي غروب بود كه يكي زد به در خونه . از پنجره نگاه كردم . كاوه بود . بيرون برف شديدي گرفته بود . در رو وا كردم
كاوه – سالم ، تو چرت بودي ؟
. آره ، ناهارم رو كه خوردم خوابم گرفت -
كاوه – امروز برنامه غذاييت تخم مرغ با چي بود ؟
تخم مرغ خالي .هر روز كه نميشه صد تا چيز به برنامه غذايي اضافه كرد . يه روز به تخم مرغ اضافه مي كنم مي شه املت . يه -
روز پنير مي ريزم توش مي شه پيتزا . يه روز سوسيس توش خرد مي كنم مي شه خوراك بندري . يه روز آرد مي زنم مي شه
. خاگينه . تنوع الزمه
. ديروز سرفه م گرفت تا سرفه كردم صداي قد قد از گلوم در اومد
اگه مرغ و خروس ها بفهمن تو تخم هاشونو خوردي ، مي آن در خونه ت تحصن مي كنن ! بابا نسل مرغ منقرض شد از –كاوه
.! بس تو تخم مرغ خوردي
. هر دو زديم زير خنده
. سرد شده . بذار بخاري رو روشن كنم و كتري بذارم روش و يه چايي دم كنم
چايي دوباره دم كه مي خوري؟
: اشك تو چشماي كاوه جمع شد و گفت
كاش بهم اجازه مي دادي مثل يه برادر !بخدا از خودم شرم دارم بهزاد . ما زندگيمون اونطوري و تو زندگيت اينطوري –كاوه
. كوچكتر ، كمكت كنم . كاشكي مي اومدي خونه ما با هم زندگي مي كرديم
اينهمه اتاق خالي تو اون خونه بي استفاده افتاده . پدر مادرم هميشه مي گن دوستي با تو براي من بزرگترين افتخاره بهزاد . ازت
.خواهش مي كنم دست از اين لجبازي و يه دنده گي بردار
اوالً كه دشمن ت شرمسار باشه . دوماً تو برادر بزرگ مني . سوماً از پدر و مادرت تشكر كن . چهارماً انشاهلل خدا اونقدر به پدرت
.... هفتماً .پنجماً دوستي تو هم براي من افتخاره . ششماً اجازه بده غرورم جريحه دار نشه . بده كه نتونه جمع كنه
! كاوه – ا .... گم شو . مرده شور تو رو با غرورت ببره ! همه رفيق دارن ما هم رفيق داريم ! تو كه مي گفتي باعث افتخارتم
پاشو شام با هم بريم بيرون . پسر هپاتيت مرغي مي گيري از بس تخم مرغ مي خوري ها ! ببينم ، گاهي احساس نمي كني –كاوه
كه دلت مي خواد تخم بذاري ؟
! با خنده گفتم : چرا چند وقتم هست كه تا خروس مي آد خودمو جمع و جور مي كنم و رنگ به رنگ مي شم
! با خنده گفتم : چرا چند وقتم هست كه تا خروس مي آد خودمو جمع و جور مي كنم و رنگ به رنگ مي شم
پاشو بريم ديگه . مي خوام ببرمت يه رستوران شيك و درجه يك دو تا پرس تخم مرغ نيمرو بخوريم . آخه مي گن خرهاي –كاوه
. همدون رو شش روز هفته سنگ بارشون مي كنن جمعه ها كه تعطيله آجر
ديوانه آدم غذاي خوب و سالم خونه رو ول مي كنه مي ره غذاي مونده بيرون رو مي خوره ؟ -
اينجا من صد جور اغذيه مطمئن دارم . نون سنگك . تافتون . لواش . باگت . از همه مهمتر نون بربري ! هر كدوم رو كه دوست
. داري بگو با تخم مرغ بخوريم
يارو اسمش منوچهر باركش بود . رفقاش بهش گفتن بابا اين چه اسمي يه تو داري برو عوضش كن . يه سالدوندگي كرد –كاوه
آخرش اسمش رو گذاشت بيژن باركش ! حاال حكايت توئه . تخم مرغ همون تخم مرغه س فقط قيافه ش عوض مي شه و نوع نون
.كنارش
هيچي نگو كه اگه همين فرزند مرغ يه خورده گرونتر بشه بايد سفيده اش رو يه روز درست كنم زرده ش رو يه روز !. حاال كلي -
! خوشبختم كه جدايي بين زرده و سفيده اش نيفتاده
. كاوه – اگه اومدي كه يه خب رخوب بهت مي دم . اگه نه بهت نميگم كي آدرس ترو ازم گرفته
حتما ً بچه هاي قديمي دانشكده
: كاوه پرده رو كنار زد از پنجرع بيرون رو نگاه كرد و گفت
نه بگم باور نمي كني . پاشو ببين برف نشست . چي مي آد . تا فردا اينطوري بياد نيم متري برف مي شينه زمين ! جون مي ده آدم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662