#پارت102 رمان یاسمین
از تو جيبم دستمالم رو بهش دادم و از بيمارستان اومدم بيرون . كوچه خلوت بود و ميتونستم راحت بحال اين دختر و روزگارش
. گريه كنم
رفتم قسمت اطالعات . معلوم شد كه جنازه رو به سردخونه بردن . ازشون خواستم كه يه اتاق ديگه به ما بدن كه تا صبح فريبا
. بتونه كمي بخوابه
همراهي كردن و عالوه بر اتاق ، دكتر كشيك يه آرام بخش هم به فريبا داد و با كاوه برديمش تو اتاق بزور روي تخت خوابونديمش
. . طفلك خيلي ناراحت بود . گريه امونش نمي داد اما بالخره تسليم آرام بخش شد و خوابيد
من و كاوه هم روي مبل نشستيم . هر كدوم تو دنياي خودمون بوديم . يه ساعتي هيچكدوم حرف نزديم . يه دفعه فريبا از خواب
!!! پريد و داد زد كاوه
: كاوه رفت كنار تختش و گفت
. چيه فريبا خانم . من اينجام . خيالت راحت باشه-
: فريبا كه چشمش به كاوه افتاد كمي آروم شد و دوباره زد زير گريه و گفت
كجا بردن مامانم رو ؟-
! كاوه – بخواب فريبا خانم . اون االن جاش خيلي از منو تو بهتره . بخواب
. انگار مسكني كه بهش داده بودن خيلي قوي بود كه دوباره از حال رفت
نفهميدي چي بهش دادن ؟-
. كاوه – ديازپام 02 ميلي . آرومش ميكنه
. اومد كنار من نشست
. كاوه ، من يه فكرهايي كردم-
كاوه – در مورد چي ؟
!فريبا-
كاوه خب
باالي اتاق من ، طبقه اوب . دو تا اتاق و آشپزخونه و حموم و دستشويي يه كه خالي شده . مستآجرش رفته . چطوره بگيرمش -
واسه فريبا . نميتونيم كه ولش كنيم و بريم . اجاره اش رو هم من يه جوري درست مي كنم ، زياد نيست . يه خورده كه صرف
. جويي كنم جور ميشه . هم پيش خودمه و حواسم بهش هست ، هم شايد وادارش كنم بره دنبال درس ش
كاوه – ببخشيد ، شما ديگه تو چي مي خواي صرفه جويي كني ؟ حتماً جاي خود تخم مرغ ، پوست تخم مرغ رو با نون مي خواي
!بخوري ؟
. نه بابا ، وضع من اون طوري ها هم بد نيست . يه كاريش مي كنم-
: كاوه دوالشد و منو ماچ كرد و گفت
مي دونم خيلي مردي . مي دونم با معرفتي .مي دونم دلت درياست . اما ناسالمتي منم رفيق تو ام . تنه ت هم كه به تنه من خورده -
باشه ، بايد كمي از اخالقت رو گرفته باشم يا نه ؟ همون دو تا اتاق رو كه گفتي خيلي عاليه . فريبا اگه پيش تو باشه خيال من هم
راحت تره تا ببينم خدا چي مي خواد ؟
كاوه ، اون چيزا كه گفتي شوخي بود ، حاال راستش رو بگو ازش خوشت اومده ؟-
: كاوه نگاهي به صورت فريبا كه خيلي معصومانه در خواب بود كرد و گفت
آره ، اما حسابي بايد فكر كنم ، تازه خودش هم بايد راضي باشه . اينا يه طرف ، پدر و مادرم هم يه طرف . اخالقشون رو كه -
ميدوني ؟ مادرم واسه من يه صندوق دختر سوا كرده گذاشته كنار !حاال اگه برم و بهش بگم مي خوام يه دختر رو بگيرم كه
. هيچكس رو نداره ، وامصيبتا
خدا بزرگه . دنيا رو چه ديدي ؟ شايد قسمت تو هم فريبا بود و زبون پدر و مادرت بسته شد . تو اول بايد سبك سنگين كني و -
. ببيني واقعاً دوستش داري ؟ بقيه چيزها درست ميشه
! كاوه - بيا يه كاري كنيم بهزاد
چيكار ؟-
جوره جورين با هم . منم ميرم خواستگاري ! بيا جاها رو عوض كنيم ! فريبا رو تو بگير كه مثل اون بي كس و كاري –كاوه
فرنوش . مامانش هم كه ثروت بابام رو ببينه ديگه الل ميشه . اونوقت بعدش جاها رو عوض مي كنيم ! چطوره ؟
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
🌺🍃 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662