#پارت107 رمان یاسمین
براي من مسئله خيلي هم بزرگه فرنوش خانم . انگار پسر خاله شما رقيب بنده هستن ها-
فرنوش – بازم شدم فرنوش خانم ؟ تا يه چيزي پيش مياد باهات غريبه ميشم ؟
. من خوشم نمي آد امشب بري اونجا .يه تلفن بزن بگو مريضي و نمي توني بري . والسالم-
! فرنوش – ولي من گفتم كه مي آم
. پس اگه گفتي ، ديگه اين حرفها چيه ؟ برو ، به سالمت-
. فرنوش – خواستم به تو گفته باشم . دلم مي خواست تو هم راضي باشي
خب گفتي . منم راضي نيستم . حاال چي ؟-
. فرنوش – تو خسته اي و اعصابت خرابه . وگرنه اينطوري با من حرف نمي زدي
. اگه اعصاب و روان درستي داشتم كه از روز اول با تو حرف نمي زدم-
فرنوش – جدي ميگي بهزاد ؟
جوابي ندادم . يه دقيقه صبر كرد و بعد بلند شد و پالتوش رو ورداشت و رفت . وقتي داشت در رو پشت سرش مي بست ، كاوه
. رسيد و سالم كرد . صداشون مي اومد
. كاوه – سالم فرنوش خانم ، كجا ؟ چرا با اين عجله ؟ قدم من انگار بد بود
. فرنوش – سالم كاوه خان . قدم شما بد نبود ، حال دوستتون انگار بده
كاوه – ا! بهزاد مريضه ؟ چي شده ؟ مرضش چيه ؟
! فرنوش – مرض بد بيني و سوء ظن
! كاوه – آخ آخ آخ آخ ! يه همسايه داشتيم اين مرض رو گرفت . يه هفته نكشيد . مرد ! دواي اين مرض تنقيه گل گاو زبانه
. صداي فرنوش رو شنيدم كه يه خداحافظ گفت و سوار ماشين شد و رفت
: كاوه حالت تعجب اومد تو خونه و پرسيد
! طوفان شده ؟ اين چش بود ؟ تو چته ؟ مريض شدي ؟ پاشو يه تنقيه ات كنم حالت جا بياد-
: جريان رو براش گفتم كمي فكر كرد و بعد گفت
ميخواي از دست بهرام راحت بشي-
آره ، چه طوري؟-
من به يه هوايي مي آرمش بيرون شهر ، يه جا با هم قرار ميگذاريم تو هم بيا . بعد دو تايي ميريزيم سرش اول خوب –كاوه
! ميزنيمش بعد سرش رو ببر و بنداز جلو سگها بخورن
مگه من اصغر قاتلم ديوونه ؟-
! كاوه- در هر صورت اين بهترين راه حله
دلم مي خواست مي رفتم تو مهموني شون و مثل اونشب كه اومد خونه فرنوش و مهموني ما رو بهم زد ، برنامه شون رو بهم -
. مي زدم
! كاوه – حاال خودت رو ناراحت نكن . مطمئن باش امشب اونجا شيريني خورون فرنوش نيست
. يه مهموني يه ديگه ! بعدش هم فرنوش برميگرده خونشون و بازم ماله توهه
. فعال كه ديدي اوضاع خرابه-
كاوه – آره هوا كمي تا قسمتي ابري ، همراه با رعد و برق ! نفهميدي ساعت چند ميرن ؟
. نه ، مهموني شبه ديگه گفت ژاله هم قراره بياد-
كاوه – ژاله ما ؟
! نخير ژاله ما-
. كاوه – پاشو بريم
كجا ؟-
. كاوه – بيا ، بهت ميگم . اول يه سر بريم خونه ما . بعدش يه جاي ديگه . بعدش بريم پيش فريبا
. خودت برو من حوصله ندارم-
. كاوه – تو بيا ، كارت دارم ، پاشو، دير ميشه ها
نيم ساعتي طول داد و بعد با چهار پنج تا . بلند شديم و رفتيم خونه كاوه اصرار كرد بيام تو . نرفتم تو ماشين منتظرش موندم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
🌺🍃 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662