eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان یاسمین يه ماه نشد كه روزي دو سه تا شاگرد گرفتم . همه شون هم پولدار بودن . دختر و پسر . پول خوبي هم ازشون مي گرفتم . درآمدم . دو برابر شده بود هر چي هم پول داشتم . ياسمين ازم مي گرفت و جمع مي كرد شيش ماه بعد با پولي كه قبالً داشتم و اون پول ها كه ياسمين جمع كرده بود ، تقريبا باالي شهر يه خونه بزرگ خريديم . طبقه پايين دست خودمون بود و باالش رو داديم اجاره . اتفاقاً كسي كه طبقه باال رو اجاره كرده بود ، تو راديو كار مي كرد . چند وقتي بود كه راديو كار افتاده بود . تو اين مدت هم چند بار خواستم كه به ياسمين بگم چقدر دوستش دارم و مي خوام باهاش عروسي . اما هر بار شرمم مي شد حرف بزنم . كنم حساب مي كردم اگه بهش بگم شايد مجبوري قبول كنه و زنم بشه . منم دلم نمي خواست اين طوري باشه . از خدا مي خواستم كه . مهرم رو به دلش بندازه و دوستم داشته باشه : اينجاي داستان كه رسيديم ، هدايت دو تا چايي ريخت و يه سيگار ديگه روشن كرد و گفت- نمي دونم چرا اين چيزها رو براي تو تعريف مي كنم . شايد اصال حوصله شنيدن ش رو نداشته باشي . نميدونم چطور اين قدر با - ! تو حرفم مي آد . سرگذشت شما خيلي شيرين و شنيدنيه . من لذت مي برم وقتي برام حرف مي زنين- . هدايت – مي دوني پسرم ؟ اسم من هدايت نيست ! همين طوري خودم رو هدايت معرفي كردم آقاي هدايت اون روز اسم اصليش رو بهم گفت خيلي تعجب كردم . بارها و بارها اسمش رو شنبده بودم . معروف بود . ازم خواست كه اسم واقعي ش رو به كسي نگم و حتي خودم هم با همون اسم هدايت صداش كنم . مي گفت اوالً دلم نمي خواد كسي بفهمه كه . من كي هستم ، در ثاني اسم واقعي خودم آزارم مي ده وقتي از جام بلند شدم كه برم ، هنوز . مي گفت خيلي وقته كه خودم رو گم و گور كردم . مي گفت من خيلي وقته مردم و خاك شدم . سرش پايين بود و به گلهاي قالي نگاه مي كرد نگاهي ديگه به عكس نقاشي شده ياسمين انداختم و با يه خداحافظي يه آروم از اتاق بيرون اومدم . نزديك در باغ كه رسيدم صداي . ويلن ش رو شنيدم كه ترانه غم رو اجرا مي كرد . غمي كه در تك تك كلماتش معلوم بود نزديك ظهر رسيدم خونه . تا رفتم و در رو بستم ، يكي در زد . گفتم كيه ؟ . ما همسايه طبقه باالتون هستيم . اومديم ظهرنشيني . شب هم كه شد ، مي آئيم شب نشيني- . تازه يادم افتاد كه قرار بود امروز كاوه و فريبا براي خريد وسايل برن . در رو وا كردم ! كاوه – سالم ، كشتي ش ؟ هدايت رو ميگم سالم ، بيا تو . فريبا كجاست ؟- . كاوه – باال . دارن وسايل رو مي چينن و تر و تميز مي كنن مگه چند نفرن ؟ كارگر گرفتين ؟- . كاوه – باشه ! باشه ! حاال ديگه توهين مي كني ؟ فرنوش خانم باال تشريف دارن فرنوش ؟ باال چيكار مي كنه ؟- اومده بود سراغ تو . من و فريبا هم رسيديم . با هم آشنا شدن . حاال هم داره كمك مي كنه اسباب ها رو بچينيم و يه خونه –كاوه تكوني كنيم . فرنوش خانم گفته تا دستم تو كاره ، يه سر هم مي رم پايين خدمت آقا بهزاد . گفت نزديك عيده ، ثواب داره . آقا بهزاد . رو هم بتكونم . منو كه دنيا تكونده ! بذار فرنوش خانم هم بتكونه- . كاوه – نه ، من ازش خواهش كردم اين دفعه رو ببخشدت . گفتم ديگه از اين غلط ها نمي كنه حاال بيا تو . چرا دم در واستادي ؟- من و فريبا مي خواهيم بريم ناهار بخوريم . فرنوش خانم مي خواد بياد پايين . اومد پارس نكني ها ! پاچه ش رو نگيري ها –كاوه ! ! انسان باش ! آدم باش ! حوصله ندارم كاوه . يه چيز دري وري بهت مي گم ها- چخه صاب مرده ! من االن مي رم باال و به فرنوش مي گم اومدي . حواست رو جمع كن درست حرف بزن . فرنوش بسيار –كاوه دختر خوب و خانمي يه . خيلي هم متواضع و افتاده س . از سر تو آدم لجباز و يه دنده هم خيلي زياد تره . مي گن انگور خوب ! نصيب شغال مي شه 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662