داستان و پند
اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#پارت120 رمان یاسمین شغال خودتي- . كاوه – مي دوني بهزاد صدات شبيه قار قار كالغه از حرفش خندم گرفت
#پارت121 رمان یاسمین
خرم و خوشي ها مو فدات مي كنم
. با تو برام صبحه و بي تو شب . من چيزي ندارم كه بهت هديه بدم و به چشمت بياد ، جونم مال تو فرنوش
نيم ساعت بعد با فرنوش به طرف خونه شون حركت كرديم . فرنوش پياده اومده بود خونه من . پياده هم رسوندمش . همينطور كه
: راه مي رفتيم گفت
. بهزاد ، مواظب خودت باش . بهرام خيلي دلش مي خواد خونه تو رو ياد بگيره . نمي دونم چه خيالي تو سرشه-
خب آدرس م رو بهش بده . شايد مي خواد با من حرف بزنه . براي چي نگراني ؟ من كه بچه چهارده ساله نيستم كه بال مال سرم -
. بياره
!فرنوش- تو به خودت نگاه كردي ! بهرام پسر عوض يه ! الته و بد دهن
. باز هم مهم نيست . تو آدرس منو بهش بده . بالخره يه جوري زبون همديگرو مي فهميم-
! فرنوش – يه دفعه مي آد در خونه ت آبروريزي مي كنه
اوال ً كه جرات اين كارها رو نداره . بعدش هم مملكت قانون داره . مگه هر كي كه دلش خواست مي تونه بره در خونه يه نفر -
! عربده كشي كنه ؟ تو زيادي بهرام رو گنده ش كردي
. فرنوش – با تموم اين حرفها كه گفتي ، من آدرس ت رو بهش نمي دم
! باشه ، خودم بهش تلفن مي كنم و يه روز دعوتش مي كنم خونه م-
آره ، همين يه كارت مونده كه بكني . تو و بهرام بشينين سر سفره و به سالمتي خون همديگرو بخورين . تو فكر كردي -فرنوش
. بهرام حرف حساب حاليش مي شه ؟ از بس بچه شر و بدي يه كه از دانشگاه اخراجش كردن
! خيلي خب من دعوتش نمي كنم خونه م . يه روز خودم ناهار مي رم خونه شون-
: فرنوش خنديد و گفت
! اون وقت براش راحت تره . يه چيزي مي ريزه تو غذات و مسمومت مي كنه-
.اتفاقاً كاوه يه نظري داره . مي گه يه روز بهرام رو ببريم بيرون شهر دوتايي بريزيم سرش-
! بعد سرش رو ببريم و بندازيم جلوي سگ ها
. دوتايي زديم زير خنده
. فرنوش- ايده هاي كاوه مثل ايده هاي شمره
! همه اينا تقصر تو ئه فرنوش-
فرنوش- تقصير من ؟
اگه تو اين مهموني ها اينقدر لباس قشنگ نپوشي ، بهرام بدبخت ديوونه نمي شه كه بخواد منو از ميدون بدر كنه ! تو .آره -
خودت به اندازه كافي خوشگل و قشنگ هستي خداوند در آفرينش تو از هيچي مضايقه نكرده ! همين طوري پدر من و بهرام رو در
!آوردي ، چه برسه به اينكه يه دستي هم تو صورتت ببري
: فرنوش با خنده گفت
اينها رو بذارم به پاي تعريف ؟ تو هم خوب بلدي هم تعريف بكني از من و هم حرف هاتو بزني ها 0 در ضمن خدمت شما عرض -
!كنم من هيچ آرايشي نمي كنم . اين چهره ، چهره ساده منه
جدي مي گي فرنوش ؟-
. فرنوش – آره بخدا ! من اصال آرايش نمي كنم
خدا به داد من برسه اگه تو بخواي آرايش هم بكني ! اون وقت بايد كار و زندگيم رو بذارم كنار و يكي يكي رقبا رو ببرم بيرون -
! شهر و سرش رو ببرم بندازم جلوي سگ ها
: اين رو كه گفتم يه مرتبه ديدم كه رنگ فرنوش پريد و حالت اضطراب پيدا كرد و به من گفت
. بهزاد جون تو برگرد خونه . ديگه رسيديم . تو برو من خودم اين يه تيكه راه رو مي رم-
: تعجب كردم . سركوچه شون رسيده بوديم پرسيدم
نمي خواي همسايه ها من و تو رو با هم ببينن؟-
. فرنوش – نه ، موضوع اين نيست . تو برو بعداً بهت مي گم
برگشتم و به طرف خونه شون نگاه كردم . بهرام و بهناز وسط كوچه ، در خونه فرنوش واستاده بودن و به ما نگاه مي كردن .
: برگشتم و به چشمهاي فرنوش كه ترس ازش مي باريد نگاه كردم و بهش گفتم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662