eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان یاسمین يادت نره امروز چي بهت گفتم . من مثل تو ، يه دفعه ديگه به طرف مهلت نمي دم !شيشه رو كشيد باال و با سرعت ، گاز داد رفت و فقط از اون همه هارت و پورت ش ، يه خرده گرد و خاك بجا موند آروم و سالنه سالنه بطرف خونه راه افتادم . تو راه با خودم فكر ميكردم . نمي دونستم كاري كه كردم خوب بود يا بد ، نيم ساعت ، . سه ربعي طول كشيد تا به خونه رسيدم . هنوز وارد نشده بودم كه در زدند . فريبا بود سالم بهزاد خان . حالتون چطوره ؟- . سالم فريبا خانم . شما چطوريد ؟ ببخشيد ، امروز متأسفانه نرسيدم بيام كمك تون- . فريبا – شما و كاوه خان به اندازه كافي به من محبت كردين . ببخشيد ؛ فرنوش خانم پاي تلفن شما رو كار دارن . بفرماييد باال ! اي بابا هنوز هيچي نشده باعث مزاحمت شديم كه- . فريبا – تو رو خدا تعارف نكنين . بفرماييد خواهش مي كنم . دوتايي با هم رفتيم باال و من تلفن رو جواب دادم سالم بهزاد خوبي ؟ طوريت نشده ؟ چرا نيومدي بهم خبر بدي بعد بري خونه ؟ دلم هزار راه رفت . مي دونم حتماً –فرنوش من رفتم . اعصابت ناراحته . اين پسره تنه لش خيلي بي ادبه . ممنون كه در خونه نذاشتي سر و صدا بشه . تو كه گفتي برو خونه و پشت در خونه واستادم به حرف هاتون گوش كردم . تا اونجا ها رو شنيدم . وقتي تو رفتي سر خيابون ، تو دلم سيرو سركه مي . جوشيد . خودم از تموم جريان با خبرم اما دلم مي خواد خودت برام تعريف كني كه چي شد الو بهزاد !اونجايي ؟ چرا حرف نمي زني ؟ . بله اينجام- فرنوش – پس چرا هيچي نمي گي ؟ . وهللا صداي تو اونقدر شيرين و قشنگه كه دلم نيومد حرف هاتو قطع كنم- . فرنوش – يعني خيلي پر حرفي كردم ؟ آخه دلم خيلي برات شور زد ! دلواپسي هاي تو برام اميد زندگيه - : فرنوش مدتي سكوت كرد و بعد گفت بهزاد ة هيچ فكر نمي كردم كه تو ، تويي كه اون قدر سر بزيري و آروم ، بتوني يه آدم مثل بهرام رو اون جوري بشوني سر - . بهرام رو خيلي بزرگ كرده بودم .جاش . دستت درد نكنه . تو راست مي گفتي فرنوش ، اونجا من بودم و بهرام و بهناز . تو اين چيزها رو از كجا فهميدي ؟- ! فرنوش – يه بار ديگه بهت گفته بودم . زن ها اگه بخوان از همه چيز با خبر مي شن در هر صورت اگه بازم مزاحمت شد ، يه خبر به من بده . باشه ؟- ! فرنوش – باشه ، ولي تو مواظب خودت باش . بهرام آدم خوبي نيست چشم- : فرنوش با خنده گفت .چشمت بي بال جوون- . دوتايي خنديديم و ازش خداحافظي كردم . فرنوش – از تعريف هات هم ممنون . از دلشوره و دلواپسي هاي تو هم ممنون- تلفن رو قطع كردم . وقتي برگشتم كه از فريبا تشكر و عذر خواهي كنم ، ديدم تكيه شو داده به ديوار و با لبخند داره به من نگاه مي . كنه . بهش خنديدم و سرم رو انداختم پايين . خجالت مي كشيدم . فريبا – خيلي دوستش دارين . نه ؟ فرنوش دختر بسيار قشنگي يه . خيلي . اونقدر كه اوايل مي خواستم از سر راهش برم كنار كه مانع خوشبختي ش نشم- . فريبا – بفرمايين بشينين . دور و برم رو نگاه كردم . كاوه سنگ تموم گذاشته بود و همه چيز براي فريبا خريده بود . مبارك باشه . اينجا رو خيلي با سليقه چيدين- كاوه خان حسابي شرمنده كردن . مبل راحتي و يخچال فريزر و گاز و خالصه همه چيز ! حتي حرف من رو قبول نكردن -فرنوش 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662