eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان یاسمین كاوه – اي بابا! آوردمت در خونه ليلي ، اين دستمزدمه ؟ .من كي گفتم بياي اينجا ؟ فقط خواستم بدونم خونشون كدوم طرفاست - ! كاوه- بده آوردمت در خونه شون ؟ آره ؟ بگو آخه . نه بد نيست . يعني خوب هم نيست . اصالً نمي دونم بده يا خوبه . ولم كن - . كاوه – خدا شانس بده ! اگه ده دقيقه ديگه اينجا واستي ، خود ليلي يا پدرش مي آن مي برنت تو خونه ! آره جون تو . هيچكس هم نه ، پدر ليلي - ! كاوه – فعالً كه خود ليلي توي بالكن واستاده و داره بنده و جنابعالي رو نظاره مي كنه . راست مي گي كاوه ؟ حركت كن . تو رو خدا حركت كن برو تا متوجه ما نشده - . كاوه – چرا هول ورت داشته ؟ از همون اول كه اومديم بانو ليلي در بالكن تشريف داشتن . اي داد بيداد ! خيلي بد شد . كاش از اول باهات بيرون نمي اومدم - كاوه – باالخره بد شد يا خوب شد ؟ ! حركت كن ديگه آقاي با نمك - كاوه – نيم خواي پياده شي و يه نظر همسر آينده ت رو ببيني ؟ ! برو ديگه - . كاوه حركت كرد و آخر خيابون ايستاد . اينجا كه خيابون پايين كوچه شماس - ! كاوه - آره اينم از بخت تو آدم خوش شانسه خوش شانس ؟ - كاوه – كجا ؟ زده به كله ات ؟ . نه مي خوام يه خرده قدم بزنم تو برو - ! كاوه – زير اين برف ؟ تو اين هوا ؟ پس شام چي مي شه ؟ حداقل بيا برسونمت خونه ! نه تو برو . مي خوام قدم بزنم . برو كاوه - . كاوه پياده شد و به طرف من اومد . كاوه – ناراحتت كردم بهزاد . بخدا نيم خواستم ناراحت شي . جلو رفتم و صورتش رو بوسيدم . برو رفيق مي دونم . ناراحت نيستم فقط احتياج دارم يه خرده قدم بزنم ، خداحافظ - صبر كردم تا كاوه سوار ماشين شد و با بي ميلي رفت و من از كوچه اي كه خونه فرنوش بود رد شدم و شروع به قدم زدن تو - همه . يه خيابون كه دو طرفش پر از چنار بود كردم . برف روي شاخه درختها نشسته بود و منظره قشنگي رو درست كرده بود جا ساكت بود و بندرت ماشيني از اونجا رد مي شد . هوا تاريك شده بود و با وجود چراغ هاي خيابون ، همه جا نيمه تاريك بود . داشتم به فرنوش فكر مي كردم . به خونه شون . به خودش . به ماشيني كه سوار مي شد . به لباسهايي كه مي پوشيد . به عطر . خوش بويي كه استفاده مي كرد فكر كنم خونه شون دو هزار متر بود . ماشينش ده دوازده ميليون قيمتش بود . كفشي كه پاش مي كرد سي چهل هزار تومن مي . شد هر چي به اين چيزا فكر مي كردم فرنوش از من دورتر مي شد . ده دقيقه اي كه گذشت ديگه حتي نتونستم چهره شو در ذهنم خودم هم راضي تر بودم . من و اون به هيچ تركيبي با هم جور نبوديم . از افكار خودم خندم . مجسم كنم . شايد اينطوري بهتر بود گرفت . نه به دار بود و نه به بار . اصالً چيزي اتفاق نيافتاده بود كه من اين فكر رو بكنم . تا قبل از امروز كه با هم بصورت . رسمي آشنا شديم و تا قبل از حرف هاي كاوه ، اصالً در اين مورد جدي فكر نكرده بودم . در دل دوستش داشتم اما اينكه خودم رو با اون كنار هم بذارم ، اصالً همش بخاطر تلقين اين كاوه بود كه اين فكرها رو كردم . اصالً يه آدرس پرسيدن كه دليل چيزي نميشه . تازه از كجا معلوم كه دختره دوست مادر كاوه آدرس من رو براي فرنوش خواسته باشه ؟ اگه هر كدوم از ما تو دنياي خودمون باشيم بهتره . من با دنياي خودم و تخم مرغ و اتاق شش متري و پياده گز كردن ، فرنوش تو . دنياي خودش و استيك و خونه وياليي و ماشين آخرين مدل 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662