eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان یاسمین برخالف اون چيزهايي كه كاوه گفته . نگاهش كردم . صورتش يه چيزي از صورت فرنوش بود .شايد حدود چهل سالش مي شد ! بود اصال چاق و بدهيكل نبود . احتماالً با كالسهاي الغري و لوازم آرايش آنچناني و دكتر پوست خيلي سر و كار داشت لباس يه دختر يا زن بيست و هفت ساله رو پوشيده بود . با جواهراتي كه استفاده كرده بود ميشد گفت كه زن قشنگيه . دوباره سرم : رو انداختم پايين . يه دقيقه بعد دوباره پرسيد چقدر بهره بهت مي دن ؟- حدود سي هزار تومن ؟- اين كه خيلي كمه ! بايد يه فكر حسابي برات بكنم . خونه چي ؟ خونه داري؟- . خير يه اتاق اجاره كردم و توش زندگي مي كنم- !ماشين پاشين هم حتماً ماكو- . ببخشيد متوجه نشدم- يعني حتما ماشين هم نداري؟- . نخير ماشين ندارم- حاال چرا اينقدر با من غريبي مي كني ؟ حتما فرنوش از من پيش ت بد گفته ؟- . فرنوش ؟ در مورد شما ؟ اصالً- ! چرا ، مي دونم . دخترهاي امروزي رو اگه جونت رو هم واسه شون قربوني كني ميگن كمه- . دخترهاي امروزي رو نمي دونم ، اما فرنوش خانم هيچوقت در مورد شما چيز بدي نگفته- : در همين موقع ، يه خانم ديگه ، تقريباً هم سن و سال مادر فرنوش بطرف ما اومد تا رسيد گفت فري ، حكيم جوجه خروس تجويز كرده ؟- : مادر فرنوش بهش يه اشاره كرد و گفت !وربپري ملي ، ايشون خواستگار فرنوشه- : بعد رو به من كرد و گفت . اين دوست زمان دختري هاي منه . اسمش مليحه س . بهش مي گيم ملي- . بلند شدم و سالم كردم ملي – بشين عزيزم راحت باش . چطوري ؟ خوبي؟ . ازش تشكر كردم و تو دلم جاي كاوه رو خيلي خالي كردم ملي – عزيزم چرا تنها اومدي ؟ . قبالً خدمت خانم ستايش عرض كردم . پدر و مادرم در يه سانحه عمرشون رو دادن به شما و اينه كه تنها خدمت رسيدم- ملي – خدا رحمتشون كنه . ببينم تو دم و دستگاه ت دوستي ، رفيقي ، فتوكپي يه خودت نداري ؟ مادر فرنوش – ا وا خاك تو گورت ملي ! ايشون تازه به ما رسيده . نمي دونه كه تو شوخي مي كني . يه دفعه بهش بر مي خوره . .برو دنبال كارت . به فرنوش بگو بره ترتيب شام رو بده . ضعف كردن مهمونا . خندم گرفته بود . اين مليحه خانم هم انگار يكي بود مثل كاوه خودمون : وقتي مليحه خانم با يه خنده شيطنت آميز از ما دور شد ، مادر فرنوش روش رو به من كرد و در حاليكه مي خنديد گفت . از دست ملي ناراحت نشي ها . اين خلق ش اينطوريه . با همه شوخي مي كنه- . اختيار داريد . منم يه دوستي دارم كه خيلي شاد و سرزنده س- مادر فرنوش – خب اينجا كه نمي شه حرف زد . نشوني ت رو بده ، فردا بعد از ظهري ، ساعت سه مي آم كه با هم حرف بزنيم . . تو اين خونه بي صاحاب مونده نمي شه دو كلوم حرف حسابي با يه نفر زد آدرسم رو بهش دادم . قرار شد ساعت سه بعد از ظهر فردا بياد خونه منپس حرفها هنوز مونده . اي كاش همين االن جوابم رو مي داد كه يه شب ديگه ، اسير دلهره و سرگردوني نباشم . ظاهرا ً زن بدي نبود . اما خب قرار بود من دامادش بشم حق داشت با فكر . و تأمل تصميم بگيره در همين وقت يه خدمتكار اومد و اعالم كرد كه شام حاضره از مدعوين خواهش كرد كه به سالن غذاخوري برن . يه آن تا دور و برم رو نگاه كردم ديدم تنها تو سالن نشستم و كس ديگه اي غير از من اونجا نيست . بلند شدم و رفتم وسط سالن و داشتم با خودم فكر مي كردم كه اگه بيفتك بود بايد كارد رو با دست راست بگيرم و چنگال رو دست چپ . سوپ رو بايد با قاشق بزرگ بخورم . ! اول حتماً اردور مي آرن . من كه تا حاال اردور نخوردم كه بدونم چيه 👇 🌺🍃http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662