eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان یاسمین خداكنه از اون غذاهاي خارجي يه عجيب و غريب نباشه كه آبروم جلو همه مي ره . اون وقت مي گن داماد بلد نيست سر ميز شام . بشينه تو همين فكر بودم كه رسيدم دم سالن غذاخوري كه يكي از آقايون مهمان با دهن پر از غذا داد زد : بهزاد جون برس ، اينا ته ميگو رو در آوردن! جوجه كبابا رو كه اول از همه چپو كردن ! يكي ديگه داد زد : آي دير بجنبي امشب بايد سرگشنه زمين بزاري ! . بدو كه غذاها كله شد . اين قاسم كه يه سيخ كوبيده رو داره بزور مي تپونه تو گوشش چند لحظه بعد ، از اون سر ميز فرنوش با يه بشقاب پر از غذا ، در حاليكه صورتش . يه لبخند تحويلش دادم و همونجا واستادم : سرخ شده بود به طرفم اومد و گفت . بريم بهزاد . تو سالن راحت تريم- بعد به صغري خانم گفت كه برامون نوشابه بياره . دوتايي نگاهي به مهمون ها كه پشت شون به ما بود و مشغول كشيدن و خوردن : غذا بودن كرديم كه فرنوش گفت قوم مغول ن نه ؟- . بهش لبخند زدم . سرخي صورتش از خجالت بود . با هم رفتيم يه گوشه سالن و دوتايي نشستيم فرنوش – دوتايي از يه بشقاب ، باشه ؟ . باشه خيلي عاليه- ! فرنوش – بايد عادت كني . ازدواج كه كرديم نبايد زياد ظرف كثيف كنيم . شستنش سخته . خودم ظرف ها رو برات مي شورم عادت دارم- . فرنوش – شوخي مي كنم . فكر نكن كه من دختر ناز پرورده اي هستم و كار كردن رو بلد نيستم حيف اين دستهاي قشنگ نيست كه با ظرفشويي و اين چيزها خراب بشه ؟- : بهم خنديد و گفت مامانم بهت چي گفت ؟- . چيز خاصي نگفت . فقط كمي در مورد خودم و زندگيم ودرس هام صحبت كرديم- . فرنوش- بهزاد خواهش مي كم به من حقيقت رو بگو باور كن فقط همين حرف ها زده شد . البته گفت فردا ساعت سه مي آد خونه م كه بيشتر حرف بزنيم . گفت اينجا نميشه درست - . صحبت كرد . خب حق هم داره . شايد صالح نمي دونه حتي جلوي تو با من حرف بزنه . تو اين شلوغي كه جاي خود داره احساس كردم كه فرنوش ناراحت شد و رفت تو فكر . دوتايي آروم شام مون رو خورديم وقتي غذا تموم شد ، همون آقا از طرف : ديگه سالن بلند گفت : آقاي مهندس يه لحظه تشريف بيارين . فرنوش گفت !شوخي هاي لوس و بك- ! مرد – مهندس جون بيا اينجا ! جون قاسم بيا : اومدم بلند شم كه فرنوش گفت . بشين بهزاد . اين شوهر خاله مه . مرد جلفي يه . بهش توجه نكن- . آخه فرنوش جان نمي شه . زشته ! االن بر مي گردم- : فرنوش از ناراحتي به حد انفجار رسيده بود . براي اينكه آرومش كنم گفتم تو تموم خانواده ها از اين جور آدم ها هستن . اتفاقاً خوبه . باعث نشاط در فاميل مي شن . خودت رو ناراحت نكن . ماها ايراني - . هستيم و خونگرم. آشناتر كه بشم خيلي هم خوش مي گذره متأسفانه اولش نشد كه منو به همه معرفي كني بلند شدم و به طرف . فرنوش – سعادت داشتي كه معرفي ت نكردم . تحفه اي نيستن ! تازه همه شون كامالً تو رو مي شناسن : قاسم آقا رفتم و خودم رو معرفي كردم كه گفت . اختيار دارين آقاي مهندس . ما ارادتمنديم . جون قاسم اين ياردان قلي رو نگاه كن انگار تير به قلبش خورده- . راست مي گفت يكي از مردها گويا موقع غذا خوردن روي پيرهنش سس گوجه ريخته بود : من فقط واستاده بودم و زوركي بهش مي خنديدم كه مادر فرنوش اومد جلو و گفت . بهزاد خان انگار فرنوش باهات كار داره- : عذر خواهي كردم و با مادر فرنوش حركت كردم كه گفت 👇 🌺🍃 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662