#پارت175 رمان یاسمین
مردم هنرم رو مي خواستن اما اون بي شرف ها جسمم رو ! همون وقت بود كه فهميدم چه اشتباهي كردم . هر چي بيشتر جلو
مي رفتم بيشتر غرق مي شدم و بيشتر مي فهميدم كه تو چه جواهري بودي. هر دقيقه ش كه مي گذشت ، احترامت پيشم بيشتر مي
شد . همونطور كه اشك بي پهناي صورتش مي اومد پايين گفت : از روزي كه از تو جدا شدم ، دوستت داشتم و برات احترام قائل
هنوز دوستت دارم . تو تنها كسي بودي كه منو واسه خودم خواستي و بي ريا بهم مهربوني كردي . عشقت واقعي بود . تو . بودم
پاش رو هم خوردم . خيلي چيزها ازم گرفتن جاش بهم پول دادن . ازم استفاده كردن . خيلي زحمت منو كشيدي . من بهت بد كردم
جاش بهم پول دادن . هر كاري كه دلشون خواست باهام كردن جاش بهم پول دادن . روحم رو عشقم رو ، زندگيم رو ازم گرفتن ،
جاش بهم پول دادن . حاال تا دلت بخواد پول دارم . اما غير از پول هيچي برام نمونده . هيچكس ياسمين رو نمي خواد همه خانم
فالن رو مي خوان . همه خواننده هه رو مي خوان ! اما دلم مي خواد باور كني ، هميشه براي تو خوندم . هر جا كه خوندم فقط
براي تو خوندم . تو عشق من بودي . هر جا مي رفتم و برنامه داشتم ، بين جمعيت نگاه مي كردم تا شايد تو رو ببينم . ديروز كه
ديدمت ، فهميدم اجازه دادي حداقل به ديدنت بيام . تا حاال چندين بار اومدم اينجا و يه گوشه پايم شدم تا شايد علي يا تو رو ببينم .
آدرس ت رو با بدبختي از فالني گرفتم . بهش سپرده بودي نشوني ت رو به كسي نده . اونم نمي داد . اما وقتي پيشش گريه كردم
راضي شد . يكي دو دقيقه اي سكوت كرد، بعدش گفت : تو وضع زندگي ت خوبه ؟ به چيزي احتياج نداري ؟ بهش خنديدم كه گفت :
ميدونم غيرتت قبول نمي كنه كه از من چيزي قبول كني . تو هميشه مرد بودي . كاش قدر تو رو مي دونستم . اما من هنوز زن
توام . يه وصيت نامه نوشت م و توش هر چي كه دارم دادم به تو . به تو و علي . ميدونم كه پرروئي يه اما يه چيزي مي خوام ازت
فهميد چي مي گم . سرش ! بپرسم . تو هنوزم منو دوست داري؟ كمي فكر كردم بعدش گفتم من هميشه ياسمين رو دوست داشتم
رو انداخت پايين . براش يه چايي ديگه ريختم . وقتي خورد پرسيد : در مورد من به علي چي گفتي ؟ اون فكر مي كنه مادرش چي
علي بچه غيرتي ايه . يه نگاهي بهم . شده ؟ گفتم : در هر صورت تو رو فراموش كرده . درست نبود در مورد تو چيزي بدونه
كرد و گفت :حق داري . روزي كه گذاشتمش و رفتم بايد فكر امروز رو مي كردم . اون روزهايي كه پيشم بود و پيشش بودم قدر
ندونستم . حاال آروزي يه دفعه بغل كردنش رو دارم .حاال ديگه بايد آرزوي يه زندگي گرم رو با شوهرم و بچه م به گور ببرم . اينم
سرنوشت منه! شايد تو زندگي قبلي م آدم بدي بودم كه بايد تو اين زندگيم تقاص پس بدم ! مي دوني ؟ قديمي ها مي گفتن آدميزاد
چند بار تو اين دنيا مي آد تو يه جاي بهتر و زندگي بهتري داره . اشك ها شو پاك كرد و گفت : زندگي من موقعي بود كه پيش تو
بودم . فقط اون سالها رو زندگي كردم . يادمه چند وقت بود كه خوب شده بودم اما نه از رختخواب بيرون مي اومدم و نه حرف ميزدم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662