#پارت176 رمان یاسمین
يادته بهت گفتم چرا ؟ گفتم مي ترسم همه چيز خراب بشه ! مي ترسم روزگار باز هم خوشبختب رو ازم بگيره كه بالخره هم
اگه اون مردك بي همه چيز گور به گور شده زير گوشم فت فت نمي كرد : گرفت . گفتم : تو خودت همه چيز رو خراب كردي . گفت
، االن منم سر خونه و زندگيم بودم . گفتم : از اين آدمهاي بي همه چيز زيادن ، هر كي بايد خودش عاقل باشه . حاال اين حرف ها
فايده نداره . آب رفته به جوي بر نمي گرده . گذشته ها گذشته . اگه خيلي از وضعت ناراحتي ، مي توني از كارت دست بكشي. گفت
تو فكر كردي فقط صحبت خوانندگي يه ! يه شب اين كله گنده مي . : حاال ديگه اگه خودم هم بخوام نمي تونم . يعني ولم نمي كنن
فرسته دنبالم ، يه شب اون دم كلفت مي فرسته سراغم ، يه شب بايد پيش اين آقا زاده باشم و يه شب ... نذاشتم حرفش تموم بشه
گفت ببخش ، حواسم نبود كه پيش شوهرم هستم . خنديدم و گفتم شوهر ! يادته يه روز . و گفتم من نمي خوام اين چيزها رو بدونم
به همين شوهر گفتي من نمي خوام زن يه مطرب باشم ؟ مي دوني اون روز دلم رو سوزوندي ! م نبا همين نون به قول تو مطربي
، تو رو از مرگ نجات دادم ، بچه م رو بزرگ كردم ، براش خونه و زندگي درست كردم . اين نون شرف داره به نوني كه خيلي ها
تو اين دوره و زمونه پيدا مي كنن و مي خورن ! حرفهاي اون روزت هيچوقت يادم نمي ره ! گفت منو ببخش ، گه خوردم ، غلط
ديگه به روم نيار ! خودم يم ! كردم . تو هميشه آقاي من بودي . بد كردم . االن هم تا خرخره رفتم تو لجن ! چوبش رو خوردم
دونم چه غلطي كردم . اينا رو گفت و دوباره شروع به گريه كرد . دلم براش سوخت . كاش مي شد زمان رو به عقب برد و همه
چيز رو دوباره شروع كرد . يه وقتي آرزو مي كردم كه در باز بشه و ياسمين برگرده خونه ! اما حاال اون اومده بود و اينجا جلوي
روم نشسته بود ، مي ديدم كه اين چند سال فقط دلم دنبال ياسمين بوده نه خواننده معروف بانو فالن! ياسمن من ساده و بي آاليش
و قشنگ بود. اما يه زني كه روبروم نشسته با يه خروار آرايش ، مثل عروسك بي روح بزك كرده س ! يه كم كه گذشت گفت :
انگار تو هم سرد شدي ؟ گفتم : حتي وقتي كه مردم هم اگه قلبم رو از تو سينه در بيارن مي بينن كه روش با خون گرم نوشته
ياسمين ! من سرد نشدم . اما ديگه اون ياسمين من وجود نداره ! اون ياسمين كه وقتي موهاش رو تكون مي داد ، موج ها بلند مي
شد مثل موج دريا و هر چي غم تو خونه بود مي شست و با خودش مي برد ! گفت ببين ! هنوز اين موهاي كمند مي تونه موج
درست كنه ! گفتم چنگ چند تا مرد نامحرم تو اين موها رفته ؟ صداش ديگه در نيومد . سرش رو انداخت پايين كه گفتم حاال ديگه
بهتره بري ، امروز علي زود تعطيل مي شه . صالح نيست كه تو رو اينجا ببينه . نگاهم كرد . اشك تو چشماش جمع شد و يه سري
مي شه ازت يه خواهش بكنم ؟ سرم رو تكون دادم ، گفت : يه بار ديگه برام ساز بزن . همون آهنگي كه هميشه :تكون داد و گفت
مي خوندم و خودت ساخته بودي . همون كه شبها واسه علي مي خوندم تا خوابش ببره . چه چيزي ازم خواسته بود ! برام خيلي
سخت بود اما بلند شدم و ويلن رو آوردم . بغض گلوم رو گرفت . اينجا بود كه دلم مي خواست نعره بزنم كه چرا ؟ چرا آشيونمون
رو خراب كردي؟ يه لونه با هم داشتيم ، گرم !همه با هم مهربون ! تو خونه فقط محبت جا داشت . چرا خرابش كردي؟ دنبال چي
بودي ؟ چرا حاال اومدي و اين همه خاطره رو برام زنده كردي ؟ چرا غم هايي رو كه سالها يه گوشه دلم تپونده بودم در آوردي و
ولوش كردي تو جونم ؟ حاال ازم چي مي خواي ؟ من به درك ، تو رو چه جوري به علي نشون بدم ؟ دستت رو بگيرم بگم اين خانم
! خواننده همون مادرته ؟ تويي رو كه هزار تا حرف پشت سرته ؟ چرا بيچارمون كردي؟ اما نه فرياد زدم و نه حتي يه كلمه حرف
آرشه رو كشيدم رو سيم ها ، اما ازش صداي مرگ اومد ! دوباره كشيدم ، بازم صداي مرگ داد ! بغضي كه سالها تو گلوم نشسته
بغضم رو تركوندم تا ساز ناله كرد ! اشك هام رو ريختم بيرون تا دل ساز نرم شد ! گريه كردم !بود نمي ذاشت صداي ساز در بياد
و زدم . اونم گريه مي كرد و مي خوند . آوازش با گريه و ناله يكي شد . صداي گريه من و هق هق ساز هم يكي شد ! مي زدم و
غم رو از دلم مي شستم ! ختم عشق رو گرفته بوديم ! ديگه دست ، دست من نبود . ديگه چشم ، چشم من نبود . بياد سال هاي تنهايي زدم ، بياد اون بچه كه بي مادر بزرگش كرده بودم زدم . بياد زن قشنگم كه تو اين مرداب گم ش كرده بودم زدم . زدم زدم زدم تا خون از پنجه م اومد ! ديگه صداي گريه او رو هم كه يه گوشه اتاق ، زار زار گريه مي كرد نمي شنيدم .
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662