داستان و پند
اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#پارت181 رمان یاسمین كدوم حرف بيجايي رو زديم و كدوم قدم نادرست رو برداشتيم ؟ كدوم فكر غلط بيچارمون
#پارت182 رمان یاسمین
حالا چيكار كنم ؟ حاال چطور كمكت كنم ؟ پيش خدا ناله كنم ؟ پيش خدا زار بزنم ؟ اي روزگار ! چه دشمني با من داري؟ به من زورت رو
مي رسوني ؟ به من ضعيف ! به مني كه از بچگي يتيم بودم و روي خوشي رو نديدم ! برو به كسي زورت رو نشون بده كه قوت
داره و مي تونه پنجه پنجه ت بندازه ! نه مني كه از بچه گي كتك خودت بودم . تو ام زور و قوتت واسه ضعيف هاس ! نتونستم
ديگه خودم رو نگه دارم ، سرم رو گذاشتم رو خاك قبرش و هاي هاي گريه كردم . شب شد ، اون شب رو تا صبح باالي سر قبرش
ياد شبهايي افتادم كه دوتايي با هم پيش هم صبح مي كرديم ! آره . نشستم ! اون زير خاك بود و من باالي سرش نشسته بودم
نذاشتم اون شب رو تنها بمونه ! آفتاب زد . يه هدايت اومد تو قبرستون ، يه هدايت ديگه از قبرستون برگشت ! برگشتم خونه . طفلك بچه م تا صبح نخوابيده بود . خيلي نگران شده بود . انگار اون بچه م فهميده بود مادرش مرده . بدون اينكه از چيزي خبر ياسميني كه مي خواست از روزگار انتقام بگيره! تا يكي دو . داشته باشه ، تا صبح ناآروم بود . بالخره قصه ياسمين هم تموم شد
روز ، صفحه اول تمام روزنامه ها خبر خواننده مشهور و معروف رو مي نوشتن و كله گنده ها تسليت مي گفتن ! حاال به كي تسليت مي گفتن ، من نفهميدم ! اما اين رو فهميدم كه وقتي از خواننده معروف بانو فالن حرف مي زدن ، مثل اين بود كه من اصالً
اون خواننده رو نمي شناختم ! يعني اون ياسمين من نبود ! يه زن خواننده بود . با يه اسم ديگه با يه اسم هنري . ياسمين من ، تو
قلب من ، آروم خوابيده بود . چند روز بعد از اداره متوفيات فرستادن دنبالم . تو وصيت نامه ، اون زن خواننده هر چي داشت و نداشت ، بخشيده بود به من ! دو تا خونه بزرگ و چند تا مغازه و زمين و كلي پول نقد ! مالياتش رو حساب كردن و ورداشتن و
بقيه ش رو دادن به من . منم همه رو همونطوري ول كردم باشه . به در من كه نمي خورد ، گذاشتم شايد يه روزي به درد علي
بخوره . خود ياسمين مي دونست كه من چشم به مال ندارم و پول زنم از گلوم پايين نمي ره . حاال ديگه روزگار اون قدر بهم پول و
اما جاش اوني رو كه دوست داشتم و مي خواستم واسه هميشه پيشم باشه ، . ثروت داده بود كه نمي تونستم حسابش رو نگه دارم
ازم گرفت . بگذريم ، هميشه كار اين فلك همين بوده ! چند روزي بود كه مي ديدم اين بچه ناآرومه . احساس مي كردم كه يه چيزي
مثل مرغ سر كنده ، بخودش مي پيچيد و هيچي نمي گفت . يه روز صداش كردم و نشوندمش .ميخواد به من بگه اما نمي تونه پيشم و ازش پرسيدم چته بابا ؟ چرا اين چند وقته اينقدر تو خودتي ؟ چيزي شده ؟ گفت چيزي نيست بابا . درس ها سخت شده و
دبير هامون هم خيلي سخت مي گيرن . اينه كه كمي خسته شدم . گفتم نه بابا راستش رو بگو . تو پسر درس خوني هستي . اين درد تو درس نيست . تو كه ميدوني بابا غير از تو كسي رو نداره . چند سال دبيرستان رو همش با معدل نوزده و بيست قبول شدي
. اگه غم تو چشمات بشينه ، جون بابا در مي آد ! تو پسر گل و آقاي مني . حاال به بابا بگو چي شده . يه كم من من كرد و بعد گفت يه خرده . مي ترسم اگه بگم مثل خيلي سال پيش ناراحت بشي و گريه كني . بهش گفتم بگو بابا جون . ديگه از گريه من گذشته ديگه دست دست كرد و سرش رو انداخت پايین. بلند شدم و ماچش كردم و دلش كه قرص شد پرسيد : بابا ، مامان مرده ؟ انگار ساكت شدم . ولي بايد چيزي مي گفتم . نگاهش كردم خيلي ناراحت بود . غم و غصه از چشمهاي بچه م ! دنيا رو زدن تو سر من مي باريد . گفتم مامان خيلي سال پيش مرده چطور ؟ چطور حاال مي پرسي مامان مرده ؟ طفل معصوم خجالت مي كشيد . خيلي گفتم هر چي تو دلته بريز بيرون بابا . داشت با خودش كلنجار مي رفت . يه دقيقه كه گذشت گفت : بابا ، من . شرم و حيا داشت مي دونم فالني مامانم بود ! خيلي وقته مي دونم . به كسي نگفتم اما مي دونم اون مامانم بود ! به شمام نگفتم چون مي دونستم
ناراحت مي شي . خودم اين يكي دوساله گاهي مي رفتم اون جاهايي كه مي دونستم قراره برنامه اجرا كنه ، يه گوشه بيرون وا مي اما به شما چيزي نمي گفتم تا چند روز پيش كه فهميدم مامان مرد! شما هم اون روز و شب رو رفته بودي . ايستادم و مي ديدمش سر خاكش ، مگه نه بابا؟! سرم رو انداختم پايين . چي داشتم بگم ؟ علي حاال ديگه بچه نبود كه بشه گولش زد . هر چند كه از همون وقت هم گول نخورده بود . فقط بخاطر من سكوت كرده بود ! بهش گفتم ، اون مامان تو نبود بابا . مامان تو ياسمين زن من بود كه خيلي سال پيش مرد! اوني كه تو ميگي يه خواننده زن بود با يه اسم ديگه ! گفت بابا من مامان رو خيلي دوست داشتم .
مامانم خيلي قشنگ بود . نتونستم خودم رو نگه دارم . زدم زير گريه . بچه م بلند شد و بغلم كرد و گفت ببخشيد بابا غلط كردم .
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662