داستان و پند. ........
اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
#پارت185 رمان یاسمین همكالسي هات بيان دنبالت چي بهشون بگم ؟ پسر درس خونم ، ديگه نمي آي كارنامه تو ب
#پارت186 رمان یاسمین
نگاهش کردم. از یه ساعت پیش تا حالا سرش رو تكيه داد به ديوار و آروم گريه كرد . چشماش رو بسته بود و گريه مي كرد
باورم نمي شد كه اين آدم همون استاد.... باشه ! دلم نمي اومد تنهاش بذارم اما بايد مي !انگار آب شده بود يه پوست و استخون رفتم تا خودش با غم ها و دردهاش كنار بياد . وقتي از جام بلند شدم ، دم درد كه رسيدم گفت : تو خيلي شبيه پسرم هستي . چه
صورتت چه حيا و نجابتت! واسه همين از روز اول مهرت به دلم افتاد . -مي تونم يه سوال ازتون بكنم ؟ سرش رو تكون داد . -
جريان اين طال چيه؟ هدايت – علي پسرم يه روز يه جفت آهو از يه دوره گرد خريد . زبون بسته حامله بود . بعد ها فهميدم چرا
اون رو خريده . چشماش ! چشمهاش شبيه مادرش بود . شبيه چشمهاي ياسمين ! اين رو گفت و سرش رو انداخت پايين و گريه
راست مي گفت . چشمهاش مثل آهو بود . درشت و قشنگ . اومدم بيرون . طال تو باغ . كرد . نگاهي به عكس ياسمين كردم
واستاده بود . تا منو ديد اومد جلو . نازش كردم . يه آن دلم واسه پسر آقاي هدايت سوخت . خيلي سخته كه يه بچه جاي مادر ،
دلش رو به يه جفت چشم خوش كنه ! از باغ زدم بيرون و در رو پشت سرم بستم . از در و ديوار و درخت ها و زمين همه چيزش
غم مي باريد . قدم زنون رفتم طرف خونه . بيست دقيقه بعد رسيدم . از دور كاوره رو ديدم كه پشت در اتاقم نشسته و سرش پايينه
. متوجه من نشد . وقتي رسيدم بهش ديدم چند تا اسكناس صد تومني و پنجاه تومني و دويست تومني جلوش افتاده رو زمين .
ببين ! مونده بودم كه جريان چيه كه متوجه من شد و از جاش بلند شد و گفت : -كجايي بابا ؟ يه ساعته مثل گداها نشستم اينجا
چقدر پول برام ريختن !هر كي رد شد يا يه پنجاه تومني يا صد تومني انداخت جلوم ! -راست مي گي كاوه ؟ كاوه – بجون تو اگه دروغ بگم . يعني اينجا نشسته بودم و منتظر تو بودم . سرم رو گذاشته بودم رو دستم و يه دستم رو هم گذاشته بودم رو زانوم و
رفته بودم تو فكر . يه زن و مرد داشتن رد مي شدن . زنه به مرده گفت : ببين بي كاري چه بيداد مي كنه ! جوون مثل گل ، لنگه
ديوار نشسته اينجا داره گدايي مي كنه ! مرده بهش گفت : از بس تنبله و تن لش ! بيا بريم ولش كن ! اما زنه اومد جلو و يه پنجاه
منم هيچي نگفتم و از جام تكون نخوردم . راستش اولش خجالت كشيدم كه مرده گفت لباس تنش رو ببين ! . تومني انداخت جلوم
از لباس پسر خودمون شيك تره ! زنه در حاليكه دستش رو مي كشيد گفت بيا بريم مرد تو كه اينقدر خسيس نبودي ! پنجاه تومن
كه ما رو نكشته ! خالصه دو تايي رفتن . اونا كه رفتن سرم رو بلند كردم . ديدم مثل گداها نشستم كنار خيابون و دستم هم كمي
دراز شده جلو ! حساب كردم حاال كه كاري ندارم تو هم معلوم نيست كي بر مي گردي خونه ، چطوره از وقت استفاده كنم ! از تو
جيبم دو سه تا صد تومني در آوردم و انداختم جلوم و همونجوري نشستم و دست رو هم بيشتر دراز كردم و سرم رو گذاشتم رو
اون يكي دستم و كف دستم رو گرفتم طرف باال ! پسر چه جاي خوبي يه اينجا ! چقدر هم توش رفت و آمده ! هر كي رد شد يه
اسكناس برام انداخت! بيشتر دخترا واسه م پول مي ريختن ! از فردا من همين ساعت ها مي آم اينجا مي شينم . -برو گم شو !
پاشو بريم تو ! كاوه – بذار دخل امروزم رو جمع كنم . شروع كرد پول ها رو از روي زمين جمع كردن و شمردن ! با تعجب بهش
نگاه كردم و گفتم : -كاوه جون من راست مي گي يا بازم داري چاخان مي كني ؟ كاوه در حاليكه اسكناس ها رو دسته كرده بود و
داشت مي شمرد گفت : -بجون تو راست مي گم صبر كن . بعد شمرد . -هزار و صد ، اينم هزار سيصد ، اينم هزار و چهارصد و
پنجاه . بعد به ساعتش نگاه كرد و گفت : -ببين االن سه ربعه كه اينجا نشستم . هزار و چهارصد و پنجاه كاسبي كردم ! اما نه !
سيصد تومنش مال خودمه .از جيبي خودم در آوردم مي شه هزار و صد و پنجاه . مات شده بودم بهش و باورم نمي شد كه گفت : -
چرا اينطوري نگاه مي كني؟ -كاوه جدي اينجا نشستي گدايي كردي؟ كاوه – مي گم به جون تو ! عجب خري هستي ها ! -پسر تو
خجات نكشيدي ؟ اگه يه آشنا رد مي شد ؟ اگه فريبا از اون باال مي ديدت چي ؟ كاوه – سرم رو انداخته بودم پايين صورتم معلوم
جدا داشتي گدايي مي كردي ؟ كاوه – اوال كه من گدايي نمي . نبود ! -واقعا ديگه تو شورش رو در آوردي ! تو رو خدا راست بگو
كردم ، يعني نه از كسي چيزي خواستم و نه چيزي به كسي گفتم . حاال حالت نشستنم مثل گداها بوده بماند ! اينكه گدايي نيست !
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662