#پارت188 رمان یاسمین
خدا خفه ت كنه كاوه ! بخدا يه روز با اين شوخي هات كار دست خودت مي دي ها-
بالاخره يادت اومد واسه چي اومده بودي اينجا ؟
! كاوه – هر چي مي خوام فكر اين كاسبي رو از ذهنم بيرون كنم نمي شه ! وامونده اصالً يه دقيقه نمي ذاره به چيز ديگه فكر كنم
: دوباره دوتايي زديم زير خنده كه گفت
! باور كن تو اين شهر پول ريخته ! فقط بايد جمع ش كرد يكي نيومد به من بگه آخه پسر تو با اين سر ! بخدا چه ملت نوع پرور و رئوف و انسان دوستي داريم ما ! چه مردم نجيبي داريم
و وضع چرا نشستي گدايي مي كني ؟
: بعد چكمه هاش رو بهم نشون داد و گفت
ببين بهزاد ، هر كور و احمقي اين چكمه ها رو ببينه مي فهمه هيچي هيچي نه صد هزار تومن قيمتشه ! هر هالويي اين كاپشن تنم رو ببينه مي فهمه خارجي يه و هفتاد و هشتاد هزار تومن مي ارزه ! اونوقت هي برام پول مي ريختن
: خنديدم و گفتم
باالخره واسه چي اومده بودي اينجا ؟ چرا نرفتي باال پيش فريبا؟-
: انگار تازه يادش افتاده و قيافه غمگين به خودش گرفت و گفت
ناراحتم . غصه تموم جونم رو گرفته ! بيا نيگاه كن ، تا تو جيبهام غصه رفته ! يه تيكه غم رفته بود تو چكمه م ، پام رو زخم كرد-
! خفه بشي كاوه كه غصه ت هم مثل آدميزاد نيست ! حاال بگو ببينم چي شده ؟-
غصه گلوم رو گرفته نمي تونم حرف بزنم ، يه صد تومني در راه خد كمك كن شايد غصه ها بره پايين تا برات تعريف كنم . –كاوه
االن تو كه رفيق مني بايد به دادم برسي . بايد غمم رو بخوري . بيا ، نيم كيلو ، پنجاه گرم كم ، برات غم آوردم . بگير بخور .
! بخور تعارف نكن كه زياد دارم
تو كي آدم مي شي ؟ آدم نمي فهمه داري راست مي گي يا دروغ ؟ جداً طوري شده ؟-
!كاوه – آره بابا ! حتماً بايد نعش منو ببيني تا باور كني ناراحتم ؟
!آخه تو كه مثل آدم حرف نمي زني-
! كاوه – بجون تو خيلي ناراحتم
. مگه من مرده ام كه تو ناراحت باشي رفيق-
خيلي ممنون .قربونت بهزاد جون . ولي ايكاش تو مرده بودي ! دو روز عزاداري مي كرديم و تموم مي شد مي رفت پي –كاوه
! كارش ! بدبختي من از اين چيزها بيشتره
. خفه نشي با اين حرف زدنت-
باالخره مي گي چي شده يا نه مامانم ميخواد زنم بده . بابام رفته سر دفترچه حساب بانكي م . ديده پول ازش خيلي برداشت كردم . ترسيده نكنه خدا نكرده –كاوه
!دور از جونم ، گردي شده باشم
تو چي بهشون گفتي؟-
! كاوه – هيچي بابا ، گفتم هروئيني نشدم . قمار كردم باختم
راست مي گي كاوه ؟-
. كاوه – تو چقدر ساده اي ؟ خب جريان رو گفتم ديگه
چي گفتي ؟-
.كاوه – گفتم واسه فريبا وسائل خونه خريدم و پول اجاره خونه شو دادم با پول پيش
اونا چي گفتن ؟-
كاوه – پرسيدن فريبا كيه ؟
تو چي گفتي ؟-
.كاوه – گفتم يه دختره
خب؟-
! كاوه – خب كه خب
يعني اونا چي گفتن ؟-
كاوه – گفتن يه دختره يعني چي ؟
خب؟-
! كاوه – مي گم ها ! امروز وسط هفته اس و اونقدر گدايي كردم ، شب جمعه حتماً دو برابر امروز مي شه اينجا گدايي كرد ها
مي گم به فريبا بگم يه چادر بندازه سرش و عصرها بياد بشينه ! اينجا خوب كاسبي مي كنيم ! چطوره ؟
ا ا ا ا !! ميگم تو چي گفتي ؟-
كاوه – گفتم يه دختره كه مادرش مرده . اونا گفتن هر دختري كه مادرش بميره ، تو ميري براش خونه اجاره مي كني و وسايل
خونه مي خري؟
اون وقت اونا چي گفتن ؟-
! كاوه – من گفتم نه هر دختري . بعضي از دخترها اگه مادرشون بميره من براشون خونه اجاره مي كنم و وسايل خونه مي خرم
اون وقت چي شد ؟-
! كاوه – هم پدر ، هم مادرم ، هر كدوم دو تا فحش بهم دادن
كاوه جونت باال بياد كه جونم رو باال آوردي ! درست حرف بزن ببينم چي شده ؟-
.كاوه – هيچي ديگه ، مامانم گفت بايد زودتر زن بگيري
خب؟-
كاوه – خب كه چي ؟
يعني اينكه بعدش چي شد ؟-
. كاوه – منم گفتم يا زن نمي گيرم يا اوني كه دوست دارم مي گيرم
اونا چي گفتن ؟-
!كاوه – گفتن تو گه مي خوري
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662