داستان و پند. ........
اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
#پارت190 رمان یاسمین نتونستم خودم رو نگه دارم و زدم زير خنده . بعد از سالم و احوالپرسي پدرش گفت .
#پارت191 رمان یاسمین
خانم برومند – چطور مگه بهزاد جون ؟
! كاوه بايد ببينه كه لياقت فريبا رو داره يا نه ؟اين دختر با اين سن كم دست به فداكاري بزرگي زده ! اليق ستايشه-
كاوه – يعني بايد زن آقاي ستايش بشه ؟
: چپ چپ نگاهش كردم و گفتم
! هر كي با اين همه بدبختي بسازه و از مادر مريضش نگهداري كنه ، آدم بزرگي يه-
چند سال با بدبختي هم درس خونده هم كار كرده و از مادرش نگهداري كرده . شما چه معياري براي شناختن يه دختر خوب سراغ
دارين ؟ اين كافي نيست كه يه دختر اونقدر اصالت داره كه درسش رو ول كنه و يه كار نيمه وقت مي گيره و از مادرش مواظبت
. مي كنه ؟ اين دختر امتحان خودش رو تو زندگي پس داده
. كاوه مثل برادر منه . اگه فريبا دختر خوبي نبود ازش دفاع نمي كردم . من كه دلم نمي خواد كاوه بدبخت بشه
. در هر صورت از نظر من فريبا دختر صالحي يه
. خانم برومند –آخه بهزاد جون اين دختر هيچ كسي رو نداره
! منم كسي رو ندارم ! دليل بدي آدمها نمي شه كه-
: مدتي به سكوت گذشت . بعدش پدر كاوه گفت
بهزاد جون ، ما رو حرف تو حساب مي كنيم . بسيار خب . فقط اجازه بده كه در اين مورد يه مدت فكر كنيم و صالح و مشورت -
. كنيم . بعد نظر خودمون رو مي گيم
خيلي ممنون جناب برومند . اين رو هم بگم . بنظر من فريبا مي تونه كاوه رو خوشبخت كنه . اگه من يه پسر داشتم ، حتماً فريبا -
. رو براش مي گرفتم
. نيم ساعت بعد با وجود اصرار زياد براي ناهار ، خداحافظي كرديم و از خونه اومديم بيرون
. كاوه – دستت درد نكنه بهزاد . انگار داره جور ميشه . ولي حاال يه مشكل ديگه دارم
ديگه چته ؟-
. كاوه – حاال كه درست فكر مي كنم مي بينم انگار فريبا رو هم زياد نمي خوام
ا ! پسر ما رو مسخره كردي ؟ پس تو كي رو مي خواي ؟ اصالً معلوم هست ؟-
آره من تو رو مي خوام . سالهاست كه عاشق تو ام . سالهاست كه اين عشق رو تو دلم پنهون كردم . بهزاد عشق من ! بيا –كاوه
. پيش بابام خواستگاري . تو ديده شناخته اي . بابام بهت نه نمي گه . بخدا بران زن خوبي مي شم
! مرده شورت رو ببرن-
. چند دقيقه بعد رسيديم خونه
. كاوه – بريم يه سر به فريبا بزنيم ،ببينيم چه خبره
.در زديم و رفتيم باال
. فريبا – سالم بهزاد خان . سالم كاوه خان
سالم از بنده س حالتون چطوره ؟-
كاوه – سالم عرض كردم فريبا خانم . چطورين؟
. فريبا – خيلي ممنون خوبم . بفرمايين تو . االن چايي مي آرم . حاضره
. نشستيم و فريبا رفت تو آشپزخونه و يه دقيقه بعد با يه سيني چايي اومد بيرون
دستتون درد نكنه . ببخشيد فريبا خانم . فرنوش اينجا زنگ نزده ؟-
.فريبا- نخير زنگ نزده
كاوه – ناهار كه نخوردين؟
. فريبا- نخير. ولي يه چيزي واسه خودم درست كردم . اگه شمام ناهار نخوردين ، نيم ساعته براتون يه چيزي درست مي كنم
كاوه – نه خيلي ممنون . ميرم از بيرون كباب مي گيرم . خيلي مي چسبه . فقط لطفاً يه سيني اي چيزي بيارين كه كباب ها رو بذارم
.توش
: تا فريبا رفت تو آشپزخونه ، كاوه به من گفت
.بهزاد جون تا من ميرم غذا بگيرم ، از طرف من ازش خواستگاري كن-
ا ! به من چه ! خودت مگه لالي؟
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662