eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان یاسمین تا اومدم بهش بگم كه من نمي تونم ، فريبا با يه سيني اومد بيرون و كاوه زودي رفت : فريا اومد روي يه مبل اون طرف نشست . يه كم دست دست كردم بعدش گفتم . فريبا خانم ، يه سوالي ازتون دارم- . فريبا – بفرمايين اگه يه نفر مثالً كاوه بياد خواستگاري تون ، نظرتون چيه ؟- . سرخ شد و سرش رو انداخت پايين ببخشيد يه دفعه رفتم سر اصل مطلب. ناراحت شدين ؟- . فريبا – نه خواهش مي كنم . ولي برام خيلي غير منتظره بود حاال نظرتون چيه ؟- :يه دفعه زد زير گريه و گفت . آخه مي دونين ؟ اين چيزها رو پدر و مادر يه دختر ازش مي پرسن- منم مثل برادر شما هستم ديگه . حاال خوب . خدا رحمت كنه پدر و مادرتون رو ولي خب اين چيزهارو برادر هم مي تونه بپرسه- . فكرهاتون رو بكنين بعد جواب بدين : سرش رو دوباره انداخت پايين و ساكت شد . بعد كه ديد من منتظرم گفت ! چي بهتون بگم بهزاد خان ؟ من عزادارم- . مي دونم ولي به قول معروف مي خواستم مزه دهن شما رو بدونم- : يه مدت ديگه فكر كرد و بعد گفت بهزاد خان اين حرف خودتونه يا كاوه خان ؟- . حرف كاوه س . از من خواسته كه نظر شما رو بپرسم- !فريبا – من فعالً عزادارم بهزاد خان البته من كامالً درك مي كنم . فقط كاوه مي خواست بدونه كه مي تونه به ازدواج با شما اميدوار باشه يا نه . اگه جواب مثبت - . بهش بدين بقيه چيزها موكول مي شه به بعد : دوباره رفت تو فكر و بعد گفت اگه بگم آره كه ممكنه كاوه خان . اصالً موندم كه چيكار بايد بكنم . مي دونيد اگه بگم نه كه ناسپاسي كردم . نمي دونم چي بايد بگم- ! فكر كنن كه بخاطر ثروت شونه . هر چند كه االن هم خرج من گردن شونه . بخاطر همين هم از من خواسته ازتون سوال كنم- فريبا- من بايد چيكار كنم بهزاد خان ؟ به قلب تون رجوع كنيد . ببينين واقعاً كاوه رو دوست دارين ؟ بعد خيلي راحت فقط به من بگين آره يا نه . بقيه ش با من . حتي - . اگه جوابتون منفي هم باشه ، كاوه شما رو ول نمي كنه : دوباره سرخ شد و سرش رو انداخت پايين . يه خرده بعد صبر كردم و گفتم سكوت عالمت رضاست . اگه جواب ندين و سكوت كنين معنيش اينه كه كاوه رو دوست دارين . متوجه هستين فريبا خانم ؟- : بازم سرش رو انداخت پايين و چيزي نگفت پس با اجازتون وقتي كاوه اومد من بهش مي گم كه شما دوستش دارين و به ازدواج با اون راضي هستين . باشه ؟- . بازم سكوت كرد . پس سكوت شما عالمت رضايت تونه . خب بسالمتي مباركه . اميدوارم به پاي هم پير بشين و خوشبخت- . اين بار وقتي سرش رو بلند كرد . يه لبخند گوشه لبش بود يه ربع بعد كاوه برگشت . سيني كباب رو داد به فريبا و فريبا هم بدون اينكه سرش رو بلند كنه و تو چشماي كاوه نگاه كنه سيني : كاوه اومد بغل من نشست و پرسيد چي شد؟ آروم گفتم . رو گرفت و رفت تو آشپزخونه !جواب نه داد . خيلي هم ناراحت شد . گفت كاوه خان خجالت نمي كشن به يه دختر عزادار اين حرف ها رو مي زنن- آخ !آخ! جان تو اصالً يادم نبود . حاال بخاطر اينكه بي موقع ازش خواستگاري كردم گفت نه؟ يعني اگه بعداً خواستگاري –كاوه كنم مي گه آره ؟ نه بابا . من خيلي باهاش صحبت كردم . اصالً موافق نيست . انگار از تو خوشش نمي آد . تقصير خودته از بس دلقك بازي در اوردی 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662