#پارت193 رمان یاسمین
مي آري اينطوري مي شه ديگه
كاوه – داري دروغ مي گي مثل سگ! من خودم همه رو دست ميندازم حاال تو مي خواي به من كلك بزني ؟
اومدي تو رفتارش باهات خوب بود ؟-
. كاوه –آخ آخ! راست مي گي . اصالً نگاهم نكرد
حق داره طفلك . اينم قيافه س تو داري؟-
!كاوه – داري سر به سرم مي ذاري ؟ برو بچه جون! حاال زوده تو بتوني منو فيلم كني
! نه به جان خودم . مي گي نه برو از خودش بپرس. اما اگه كنف شدي ناراحت نشي ها-
كاوه – آخه قيافه من چه عيبي داره؟همه مي گن قد بلندم و خوش تيپ و خوش قيافه ! نه ، تو بگو كجاي صورتم ايراد داره ؟
! دماغ ت ! دماغ ت خيلي گنده س. تو ذوق مي خوره ! مثل خرطوم فيل مي مونه-
!كاوه –ا ا ا...! چه خبره؟ چرا داد مي زني ؟ االن صدات مي ره تو آشپزخونه
: آروم بهش گفتم
. دماغت ناجوره كاوه جون . چند ساله مي خوام بهت بگم اما روم نشده-
:دستي به دماغش كشيد و گفت
وهللا تا حاال همه بهم مي گفتن دماغ خوش فرمي دارم ! حاال چطور فريبا ازش ايراد گرفته نمي دونم . اين دماغ يه بند انگشت -
!بيشتر نيست كه ! تازه دماغ م نيست فوقش باشه شيش ماغه
از تو خوشش نمي آد . من خودم دارم بهت مي گم
. فريبا ايراد نگرفته . اون اصالً
! كاوه – جون من شوخي مي كني ؟ برو گم شو ، من خودم همه رو دست ميندازم
.صحبت ها مي كني ها ؟ دزد حاضر ، بز حاضر! برو از خودش بپرس-
: يه فكري كرد و گفت
چه عيبي داره اين همه جراح پالستيك تو اين مملكت هست . مي رم دماغم رو عمل مي كنم . مي گم بكنن ش اندازه يه فندق ! -
.واسه بعدها هم بدرد مي خوره
! بعد ها ؟ مگه مي خواي چند تا زن بگير ؟ تازه اينطوري كه فايده نداره ! دماغت رو كه عمل كني يه مشكل ديگه پيدا مي شه-
!كاوه – چه مشكلي؟ تو هم وقت گير آوردي واسه شوخي ؟
.دهنت!دهنت خيلي گشاده ! بايد يه فكري هم به حال اون بكني-
پس يه دفعه بگو به ننه م بگم يه بار ديگه منو بزاد ! اين دفعه قيافه م رو از رو كاتالوگ مارلون براندو سفارش بده ! –كاوه
. قيافه س ديگه ! خدا داده
! قربون خدا برم اما قيافه خوبي بهت نداده كاوه-
!كاوه – اگه بفهمم سر بسرم گذاشتي باليي به سرت بيارم كه دستهات رو هوا راست بمونه بهزاد
فكر كردي باهات شوخي مي كنم ؟ اگه من دروغ مي گم ، چرا فريبا از تو آشپزخونه بيرون نمي آد ؟ اصالً دلش نمي خواد اون -
قيافه بي ريختت رو ببينه ! باور كن كاوه ! خيلي ناراحته! يعني مي دوني ؟ اين دماغ تو نصف اتاق رو گرفته اصالً جا نيست ما
. بياييم تو اتاق
!.كاوه – نخير ! حاال من شدم فرانكشتن! كجاست اين آيينه ؟ نكنه صورتم امروز طوري شده باشه ؟ معقول قبالً خوش قيافه بودم
!راست مي گي ها ! چرا از آشپزخونه بيرون نمي آد ؟كباب رو كه حاضري گرفتم
. كاوه جون ، فكر دماغ باش . دماغ كه نيست شصت ماغه . مثل خرطوم فيل مي مونه-
. كاوه – حاال تو هم وسط دعوا نرخ تعيين كن . خيلي خب مي رم عملش مي كنم وامونده رو
. بازم دست كشيد به دماغش . باور نكرده بود
! كاوه – بخدا بهزاد اگه دروغ گفته باشي بيچاره ت مي كنم ! گريه تو در مي آرم
!گم شو بابا . اصالً به من چه مربوطه ! اين تو ، اين فريبا-
:يه نگاهي تو چشمام كرد و گفت
! آ...! مچت رو گرفتم ! ته چشمات خوشحاله . معلومه جواب مثبت داده-
برو پسرجون ، من قورباغه رو رنگ مي كنم جاي فولكس واگن مي فروشم ! تو مي خواي منو رنگ كني ؟
. غلط كردي ! باورت شده بود
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662