#پارت21 رمان یاسمین
فرنوش – سالم بهزاد خان – مزاحم كه نشدم ؟
سالم حالتون چطوره ؟ خواهش مي كنم چه زحمتي ؟ -
فرنوش كمي دست دست كرد . انتظار داشت كه دخوتش كنم تو اتاقم كه مخصوصاً نكردم بعد از لحظه اي كه براي من مثل يه سال
: بود گفت
. اومده بودم ازتونتشكر كنم
. چيز مهمي نبود -
. فرنوش – چرا ، اگر خداي نكرده اتفاقي براي آقاي هدايت مي افتاد مسئله خيلي پيچيده مي شد
. خدارو شكر كه همه چيز به خير گذشت-
فرنوش – مهمون داشتيد ؟
. نخير تنها بودم . داشتم راديو گوش مي كردم -
. فرنوش – چه خوب برنامه هاي راديو خيلي خوبه
! زيادم خوب نيست . اگه راديو گوش مي كنم بخاطر اينه كه تلويزيون ندارم . بقول معروف خونه نشيني بي بي از بي چادريه-
: كمي من من كرد و انگار روش رو سفت كرد و گفت
فرنوش – نمي خواهين دعوتم كنيد تو خونه تون ؟
. نگاهي بهش كردم و از جلوي در كنار رفتم
! خونه كه چه عرض كنم . يه اتاق دارم اندازه يه قوطي كبريت -
. پشت در كفش هاشو در آورد و اومد تو و با نگاهي كنجكاو شروع به نگاه كردن به در و ديوار كرد
. فرنوش – اتاقتون خيلي قشنگه
: نتونستم خودم رو نگه دارم . زدم زير خنده و بعد گفتم
. معذرت مي خوام . خيلي خندم گرفت . تعريف خوبي بود ولي به اينجا نمي خوره -
ببخشيد كجاي اين اتاق قشنگه ؟
: فت روي تنها صندلي كه داشتم نشست و كيفش رو كناري گذاشت و گفت
اوالً همه جا تميز و مرتبه . با اينكه من سر زده اومدم ولي پيداس كه خيلي با نظم هستيد . بعدش هم با اينكه وسايل كم و ساده -
اي داريد خيلي با سليقه اونها رو چيديد . رنگ اتاق و پرده ها هم با همديگه هارموني داره . روي ميزتون هم شلوغ و بهم ريخته
. نيست . جائي هم گرد و خاك نشسته
. خيلي ممنون . تا حاال اينطوري بهش نگاه نكرده بودم . اميدوارم كردين -
فرنوش – مگه نااميد بوديد ؟
. نه . اما تاحاال اين چيزهائي رو كه شما گفتيد تو اين اتاق نديده بودم -
! فرنوش- اتاق يه چهر ديواريه . چيزهائي كه درونش هست اون رو قشنگ يا زشت مي كنه
حرف دو پهلوئي بود . تا اين لحظه درست بهش نگاه نكرده بودم . يعني از نگاه كردن به چشمانش وحشت داشتم . امروز خيلي
خوشگل شده بود . چشمهاي قشنگ ، قد بلند ، موهاي مشكلي بلند ، صداي دلنشين ، حركات سنگين و باوقار . خالصه با تمام
مهمات و سالح زنانه به جنگ من اومده بود . عطر خوشبويي كه استفاده كرده بود آدم رو ياد جنگل و بهار و آبشار و اين چيزها
. مي انداخت تازه متوجه شدم كه مدتي يه دارم نگاهش مي كنم
. ببخشيد االن چائي دم مي كنم . آبجوش حاضره -
فرنوش – تمام اين كتابها رو خونديد ؟
.سرگرمي من كتاب خوندنه-
. فرنوش- با اين درسهاي زياد و سنگين چطوري وقت كرديد اينهمه كتاب بخونيد ؟ شنيدم كه رتبه اول كالس رو داريد
. چون تنهام ، كاري ام ندارم و تلوزيوني ام در كار نيست ، پس مي شينم و هي درس مي خونم -
. فرنوش- آدم خود ساخته اي هستيد . از اون تيپ آدمها كه سرنوشت رو مغلوب مي كنن
وري هام نيست كه مي فرمائيد وقتي سرنوشت جنگ رو شروع كنه ، خواه ناخواه بايد باهاش جنگيد وگرنه من اصوالً اينط اهل -
. جنجال و اين چيزها نيستم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662