داستان و پند. ........
اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
#پارت215 رمان یاسمین اصالً سر در نمي آرم ! شما هر كاري كه دلتون بخواد مي كنيد ؟- !بيتا- بله . خند
#پارت216 رمان یاسمین
چند دقيقه صبر كرديم و بعد بيتا منو رسوند خونه و خودش رفت . عصري بود كه كاوه پيداش شد . نرسيده شروع كرد
! به به ، به به ! حظ كردم ! چه اتاقي ؟ دوباره شد همون دسته گل-
خودت هم كمي الغر ، اما عيبي نداره . چند روز ديگه كه يه آب زير پوستت بره ، مي شي همون بهزاد گل خودم ! يه پسر قند
عسل خوش قيافه و خوش تيپ با چهارصد پونصد ميليون پول نقد ! از فرداش خواستگارها اينجا صف مي كشن ! خودم وامي
! ايستم اينجا و مواظب شونم ! يه نگاه طوالني سه هزار تومن ! يه نظر دو هزار و پونصد تومن ! قيمت مقطوع ! لطفاً چونه نزيد
سالم چطوري؟-
! كاوه – عالي ! تو رو كه اينطوري مي بينم ، شاد مي شم بخدا
چه خبرها ؟-
از كجا برات بگم ؟ صفحه اول خبرها رو بگم ؟ صفحه دوم خبرها رو بگم ؟ اهم اخبار رو بگم ؟ مشروح اخبار رو بگم ؟ –كاوه
! چه خبري رو مي خواي بدوني ؟ بگو بگم
.يه چايي براش ريختم و گذاشتم جلوش
آفرين وظيفه ت رو هيچوقت فراموش نكن! اين چند روز گذشته يه كمي خودت رو گم كرده بودي ! چايي ريختن يادت رفته –كاوه
!بود ! سعي كن تكرار نشه
: خنديدم و گفتم
. يكي دو روزه مي خوام يه چيزي ازت بپرسم-
اگه مي خواي بپرسي كه ژاله از فرنوش خبري داره يا نه ، بايد خدمتت عرض كنم كه نه . اوالً ژاله باباش مرده و سرش –كاوه
شلوغه . دوم اينكه تو مراسم ختم هم شركت نكرده . سوم گويا ژاله شنيده كه رفته سفر! احتماالً هم يه سفر طوالني ! همين مي
خواستي بپرسي ؟
. آره همين رو مي خواستم بپرسم-
كاوه – آي ي ي !! قرار شد كه ديگه چي ؟
. سوال كردن كه ديگه اشكالي نداره-
. كاوه – آره اما غصه خوردن چرا اشكال داره . تو قرارمون هم نبود
خب حاال بگو ببينم صبح با بيتا رفتي واسه كار ؟
. جريان صبح رو براش تعريف كردم
آفرين به اين دختر . از قيافه اش معلوم بود كه دختر مديري يه ! دختر قشنگي هم هست بهزاد ! بد نيست كه يه خرده با –كاوه
. حاال بلند شو يه سر بريم باال پيش فريبا . شبم شام سه تايي مي ريم بيرون ! چشم خريدار بهش نگاه كني
. نه شماها برين-
كاوه – باز شروع كردي ؟
نه جان تو . منظورم اينه كه مزاحم نشم . شما دو تا بايد با هم تنها باشين و همديگر رو بهتر بشناسين . صحبت سر يه عمر -
! زندگيه
بلند شو بيا بريم بابا! زن جماعت رو مگه مي شه شناخت ؟ بيست و شش هفت ساله كه پسر مادرمم هنوز نفهميدم اين –كاوه
مادر من ، موهاش چه رنگيه ؟
: خندم گرفت و گفتم
بابات چي ؟ اون چطور؟-
كاوه – بابام با همه زرنگي ش ، چند شب پيش رفته بود آلبوم عكس ها رو آورده بود و چند تا عكس مادرم رو آورده بود و ازش
: مي پرسيد
(! اشرف ! من نفهميدم كدوم از اينا تويي؟ )بيچاره هنوز نمي دونه سر عقد ، مادرم رو گرفته يا خاله م رو
حاال موهاش چه رنگي يه ؟-
كاوه – وهللا رنگ كه توش زياده ! يه خرده ش بنفشه ! يه خرده اش كرم قهوه ايه ! يه خرده اش چي بهش مي گن ؟ التيه ،
!!ماتيه
!هاي اليت بي سواد-
كاوه – كور شده تو اينارو از كجا مي دوني ؟
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662