#پارت221 رمان یاسمین
كاوه – ببخشيد ، اين تابلوها اسم دارن ؟ يعني وقتي شما يه نقاشي رو شروع مي كنيد ، موقع كشيدنش به موضع خاصي فكر مي
كنيد ؟
. گلناز – البته . تمام اينا اسم دارن و هر كدوم بيانگر يك حس خاص هستن ! مثالً همين تابلو كه شما فرمودين
! اسمش رو گذاشتم اسارت
! مي دونيد ؟ اين نقاشي پايان رو نشون مي ده ! يه اسارت رو
! تمام درخت ها و سبزه ها تو يه چهار ديواري محصورند و اسير! حتي آب رودخونه مي ره و ميخوره به يه ديوار
! اين نقاشي مي خواد پوچي رو نشون بده
: كاوه كه همونطور زل زده بود به گلناز يه دفعه گفت
! مي ده ! نشون مي ده ! از اون ته كه من نگاه كردم ، پوچي رو توش ديدم-
. من و فريبا خندمون گرفته بود
اصالً آدم نگاهش كه به اين تابلو مي افته از زندگي سير مي شه ! يعني اينكه با خودش مي گه ، اين زندگي يه كه ما مي –كاوه
!كنيم ؟ همه ش پوچه ! اسارته
اين يكي رو نگاه كنيد
. گلناز – مثالً
. رفتيم جلوي تابلوي بعدي . تصوير كوير بود تو شب . همه جاش تقريباً سياه بود
. گلناز – ببينيد ! اين نقاشي اميد رو نشون مي ده
.كاوه چشماش گرد شده بود . رفته بود جلو و هي تابلو رو نگاه مي كرد و سرش رو تكون مي داد
گلناز – شما خودتون بگيد !آدم وقتي شب رو مي بينه بالفاصله ياد چي مي افته ؟
! كاوه – رختخواب
!!!كاوه-
. كاوه – بجان تو دروغ نمي گم ! من تا شب مي شه ياد رختخوابم مي افتم
! گلناز – اتفاقاً درست مي گن ! رختخواب وسيله خوابه ، خواب شب هم بعدش صبحه ! شب هميشه نويد صبح بوده
: كاوه كه از قيافش معلوم بود از اين يكي هم چيزي نفهميده گفت
واقعاً دستتون درد نكنه ! عاليه! من كه وقتي بهش نگاه مي كنم دلم مي خواد دوباره متولد بشم ! به به به اين شب ! اين يكي در
! عين زيبايي حرفش رو هم رك زده
بعدش برگشت يه نگاهي به ما كرد . من و فريبا داشتيم از خنده مي تركيديم . كور شده خودش اصالً خنده ش نمي گرفت . رفته بود
. جلو تابلو و دوال شده بود و نگاه مي كرد
كاوه – خدا حفظتون كنه ! به به ! يه شب كشيدن ، سه تا كتاب معني توشه ! ما اگه خواستيم اين چيزها كه تو اين تابلو ئه بگيم ،
!بايد پنج هزار تا جزوه مي نوشتيم تا حرف مون رو بزنيم ! مرحبا به اون قلم مو
: بعد برگشت به من گفت
شب و ببين ! مثل زغال مي مونه ! از بس واقعي كشيدن ، آدم جلو پاش رو نمي بينه ! به به ! تو خيابون كه ديگه نمي !بهزاد -
!شه شب رو ديد ، همه جا چراغه و روشن
شب رو مي خواي ببيني ، اين تابلو رو نگاه كن ! تاريك تاريك، مثل دل سياه شيطون ! فقط ببخشيد ، اين كالغه چيه اينجا ؟ اون
گوشه تابلو تو تاريكي ؟
! گلناز – كالغ نيست ، يه پرستوئه! داره به طرف صبح پرواز مي كنه
چه بالي ! وامونده عين فانتوم داره پرواز مي !كور شم ، حواسم نبود ! به به ، چه ايده اي ! چقدر طبيعي ! چه پروازي؟ –كاوه
!كنه ! واقعاً دست مريزاد
گلناز – بيتا جون ، حاال كه ايشون از اين دو تا تابلو خيلي خوششون اومده تو ترتيبش رو براشون بده كه اين دو تا مال ايشون
. باشه
: كاوه كه هول شده بود گفت
! اختيار دارين خانم ! من جسارت نمي كنم . حيفه اين همه بازديد كننده از ديدن اين دو تا اثر زيبا محروم بشن-
گلناز – نه ، مسئله اي نيست . شما بعد از نمايشگاه اون ها رو تحويل مي گيريد . فقط ما زيرشون مي نويسيم كه اين دو تا فروش
!رفتن
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662