#پارت225 رمان یاسمین
كاوه – به نظر من اول از همه بايد يه آپارتمان بخري . بزرگ و خوب . يه ماشين شيك هم بايد بخري. چطوره؟
. خوبه ، اما آپارتمان بزرگ الزم نيست . يه كوچولو هم كه باشه ، خوبه-
! كاوه – آپارتمان كوچيك چيه دل آدم توش مي گيره
! آخه كاوه جون بايد فكر نظافت و تميزي ش رو هم كرد ! من يه آدم تنهام ! نمي رسم كه يه خونه بزرگ رو ضبط و ربط كنم-
! كاوه – قربون اون خط مشي ت برم ! از اول زندگي مثل يه زن جا افتاده فكر مي كني
.همه خنديديم
كاوه –براي همين مي خوام برات يه آپارتمان بزرگ بخرم ديگه ! وقتي چند وقت گذشت نتونستي تميزش كني ، به فكر زن گرفتن
! مي افتي
! بيتا – ببخشيد كاوه خان ! با استخدام يه خدمتكار هم مي شه ترتيب نظافت يه آپارتمان رو داد ! احتياجي به ازدواج نيست
!كاوه – يعني شما مي فرمايين اين بهزاد رو زن نديم ؟ ولش كنيم همين طوري يالقوز بگرده ؟
! بيتا- من با ازدواج كردن بهزاد مخالف نيستم ، اما براي ازدواج ، نظافت يه خونه نمي تونه دليل خوبي باشه
! كاوه – كامال درسته ، پخت و پزم روش! اين طفلك به قد قد افتاد از بس تخم مرغ خورد
: من و فريبا خنديديم . بيتا كمي عصبي شد و گفت
نظافت و پخت و پز! مفهوم زن براي شما همين هاست ؟ يعني شما وقتي خونه تون كثيف مي شه و غذا ندارين بخورين !عاليه -
ياد ازدواج مي افتين ؟ يعني يه زن غير از اين كارها كار ديگه اي ازش ساخته نيست ؟
كاوه – اين حرف ها چيه بيتا خانم ؟ اين ها رو من باب مثال و شوخي گفتم وگر نه كي مي تونه نقش يه زن رو در زندگي نديده
! بگيره ؟ من خودم طرفدار حقوق خانم هام . براي شما سوء تفاهم شده
. بيتا- خوشحالم از اينكه شما توانايي هاي خانم ها رو فقط در نظافت و پخت و پز نمي بينيد
! كاوه – اختيار دارين ! اين دوتا كه گفتم فقط يه چيزهاي كوچكي از كارهاي يه خانم خانه داره
جونم براتون بگه ، ظرفشويي هست ! رخت چرك ها هست كه بايد شسته بشه !پرده هست ، شيشه هست ، جاروي خونه هست !
خونه تكوني شب عيد هست ! بچه داري هست !اينا مي دونين هر كدوم چقدر كار داره ؟ به زبون راحت مي آد ؟
: بيتا كه خيلي عصباني شده بود گفت
!كاوه خان دارين شوخي مي كنين يا جداً نظرتون در مورد ازدواج و حقوق خانم ها اينه ؟-
بابا شوخي كردم ! اصالً من نمي فهمم ما اومديم اين بهزاد بدبخت رو راهنمايي كنيم يا اينجا ميزگرد تشكيل داديم در مورد –كاوه
تساوي حقوق زن و مرد ؟
. بيتا خانم ، شما هنوز اين كاوه رو نمي شناسين اين حرف هاش شوخي يه-
آره بابا شوخي مي كنم وگرنه من خودم چند شب پيش ، عيناً توانايي خانم ها رو به چشم ديدم ! همين گلناز خانم دوستتون –كاوه
رو مي گم . ديدين چه توانايي داشت ؟! باباي من كه چهل ساله كاسبه ، بخدا اگه مي تونست اين دو تا تابلو رو بيست هزار تومن
! بفروشه
! ايشون با توانايي خاص و مهارت بي نظير ، صد هزار تومن تو پاچه ي من كرد
! بيتا- كاوه خان از شما توقع نداشتم
كاوه مي توني يه دقيقه آروم بشيني ؟-
. فريبا- بيتا جان ، كاوه اخالقش اينطوريه . بخدا منظوري نداره . فقط شوخي مي كنه
!كاوه – بيتا خانم جداً باور كردين؟
! بيتا- خب آدم بهش بر مي خوره ديگه
ميخ و چكش ورداشتم و رفتم تو اتاقم . اسارت ! داشتم شوخي مي كردم . باور كنين تابلو ها رو كه خريدم ، همون شبونه –كاوه
. رو زدم باال سر تختم و اميد رو زدم روبروش
حاال صبح كه بلند مي شم از خواب ، اميد رو مي بينم و از خونه مي زنم بيرون! شب كه بر مي گردم چشمم به اسارت مي افته و
!صاف مي رم تو رختخواب ! باور كنين بيتا خانم بدون اميد و اسارت زندگي براي من ارزش نداره ! اصالً پوچه
. تو چشماش خنده رو ميديدم اما بقدري جدي با بيتا صحبت مي كرد كه بيتا ازش تشكر كرد
.بيتا- خيلي ممنون كاوه خان . احساس مي كردم كه شوخي مي كنين
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662