#پارت32 رمان یاسمین
کفشهاشو آروم در آورد و شالش رو از سرش ! برگشت و تو چشمام نگاه كرد و بعد به استكان كه دستم بود . يه دفعه وا داد
. برداشت و بازم به من نگاه كرد
. فراموش كرده بودم بشورمش. استكان رو بهش نشون دادم . خنديد و از دستم گرفت-
: وقتي مشغول چايي خوردن بوديم گفت
امروز ناهار چي دارين ؟
. از زبون الل شدم پريد ، خورشت قيمه
. فرنوش – بدين من لپه هاشو پاك كنم
. با خنده گفتم : بايد اول برم لپه بخرم بعد شما پاك كنيد
. خنديد و گفت : اصال ًامروز بياييد با هم ناهار بريم بيرون
كمي من من كردم و ديدم زشته اگه بگم نه . همه جاي دنيا ، مردها خانم رو به ناهار دعوت مي كنن حاال كه يه خانم از من دعوت
. اين بود كه قبول كردم . كرده خوب نيست قبول نكنم
! چه شال قشنگي سرتون مي كنين-
. فرنوش – ممنون . هوا سرده نمي شه روسري سرم كنم . سردم مي شه
: كاپشنم رو پوشيدم و پرسيدم
حاال كجا مي خواهين بريم ؟-
فرنوش – يه جاي خوب كه غذاي سالم و عالي داشته باشه . راستي شما منزل آقاي هدايت رو بلديد ؟
. ديشب اونجا بودم-
. فرنوش- بايد برم و ازشون تشكر كنم . خيلي مرد مهربون و فهميده ايه
. خودم مي برمتون . يه بچه آهو دارن . خيلي خوشگله . اسمش طالست-
: فرنوش با تعجب پرسيد
آقاي هدايت بچه آهو داره ؟! مگه كجا زندگي مي كنه ؟-
. تو يه باغ خيلي خيلي بزرگ-
: تا در اتاق رو قفل كردم فرنوش در حاليكه سوئيچ ماشين رو بطرفم گرفته بود پرسيد
گواهينامه كه داريد ؟-
. بله اما لطفا خودتون رانندگي كنين . من راحت ترم-
. وقتي سوار ماشين شيك و تميز شديم تازه يادم افتاد كه شيريني و ميوه براي فرنوش گرفته بودم
. ببخشيد بازم نتونتم ازتون پذيرايي كنم . براتون شيريني و ميوه خريده بودم . يادم رفت بيارم
! فرنوش- استكان و چايي بهترين پذيرائي بود
. متوجه حرفش شدم اما بروي خودم نياوردم
. فرنوش- كاوه خان حالشون چطوره ؟ شنيدم تشريف بردن شمال
! فكر مي كردم فقط به من گفته كه ميره شمال-
: فرنوش در حاليكه مي خنديد گفت
من از دختر خاله اش شنيدم . شما چرا نرفتيد ؟ -
. اينجا راحت تر بودم -
چند دقيقه بعد جلوي يه رستوران شيك پارك كرد و پياده شديم . كمي اين پا و اون پا كردم . وقتي مي خواست ماشين رو قفل كنه ،
. بهتر ديدم كه بهش بگم وضع مالي من خوب نيست
! فرنوش خانم ، اميدوارم منو ببخشيد ، ولي من اينجا نمي آم-
. فرنوش- خب شما هر جا كه دلتون بخواد مي ريم . من همينطوري گفتم بياييم اينجا . اگه شما جاي بهتري سراغ داريد ، خب بريم
. بله من جاي بهتري سراغ دارم . اما ممكنه شما خوشتون نياد -
: فرنوش در حاليكه سوار ماشين مي شد گفت -
. بريم امتحان كنيم . شايد خوشم اومد-
. حركت كرديم . همونطور كه بهش آدرس مي دادم ، شروع به صحبت كردم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
🌺🍃http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662