#پارت38 رمان یاسمین
كاوه – سالم بر ارسطوي عصر ما . سالم بر پاستور بزرگ . سالم بر زائر بروخ كبير. سالم بر
سالم و زهر مار ! باز ديونه شدي ؟-
. كاوه – سالم بر دورافتاده ترين جزيره اقيانوس غم . سالم بر تنها گل شكفته در كوير . سالم بر آخرين ستاره شب
. بابا چرا داد ميزني ؟ االن هر كي از اينجا رد بشه فكر مي كنه تئاتر داريم نشون مي ديم . بيا تو سر و صدا نكن-
. كاوه – سالم بر درياي محبت . سالم بر حوض عطوفت
. بيا تو ديگه ، با دست كشيدمش تو اتاق-
. كاوه – سالم بر پاتيل مهربوني . سالم بر آفتاب وفا . سالم بر تشت صداقت
با يه چيزي مي زنم تو كله تا . چته ؟ امروز خيلي سر دماغي ؟-
. كاوه – اومدم تو رو با خودم به ميهماني دوسي ببرم . به جشن پاكي ها
. امروز كار دارم . نمي آم . يه خروار رخت شستني رو دستم ونده-
. كاوه – مامم مرا بطرف تو گسيل داشته تا تو را بسوي او بخوانم
. به مامت درود مرا برسان و پوزش بخواه و بگو شايد وقتي ديگر. جامه بسيار براي شستن دارم -
. كاوه – مامم مرا سفارش كرده كه اگر بر فرمانش ننهادي ، ترا به قهر نزدش بخوانم
. به مامت سپاس مرا برسان و بگو كه گاوه سگ كي باشه تا مرا به قهر جائي ببرد-
مامم مرا سه اندرز فرموده كه در سختي مرا بكار آيد . نخست آنكه دعوتش را با رويي گشاده و زباني نيكو بسوي تو –كاوه
بياورم . بعد آنكه مرا تأكيد داشت كه با دشنام و درشت خويي تو را فرا خوانم و پايان سخن آنكه با پخي كه در فرهنگ لغات پس
. گردني باشد ، ترا به سراي خويش ببرم . انتخاب طريقت از توست
. به جان كاوه كار دارم . باشه يه شب ديگه-
مرتيكه مادرم برات تهيه ديده ! شام درست كرده ! از صبح تا حاال تو آشپزخونه زحمت كشيده برات تخم مرغ آماده كرده ، –كاوه
شب نيمرو كنه . تازه پدرم هم خودش رو آماده كرده كلي نصيحتت كنه و در فوايد خويشتن داري و صبر و در مضار شتاب و زياده
. خواهي برات سخنراني كنه . پاشو وگرنه مادرم نيمرو رو ور ميداره و دست پدرم رو ميگيره مياد اينجا
بابا من هر گونه دوستي با تو رو تكذيب كردم ! شما ها ماشين لباسشويي و كارگر تو خونه تون دارين ، من بدبخت بايد رخت -
. هامو خودم با دست بشورم . بذار به كارم برسم
. كاوه –رخت هاتو وردار بريم خونه ما . برات مي اندازم تو ماشين يه دقيقه اي مي شوره
همين يه كارم مونده . حال اگر اندكي دير به جشن برسيم برايمان خسران دارد ؟-
. كاوه – دارد ، دارد . بيضه مرغ تباه مي گردد . برخيز برويم . شتاب كن . خورشيد خاموش شد . اولين ستاره شب درخشيد
. در حاليكه با خودم غر مي زدم . صورتم رو اصالح كردم و لباس پوشيدم و از خونه بيرون اومديم
. كاوه – بيا ارابه را تو هدايت كن . شايد ديگر چنين چيزهايي پا ندهد و آرزوي راندن ارابه آتشين بر دلت بماند
اگه راي تو بر اين قرار گيرد زهي سعادت كه . من راندن چنين گاري را نياموخته ام .د ون شأن ماست بر چنين كجاوه اي بنشينيم-
. با آژانس برويم
حيف از دراز گوش كه مركب شما باشد . روز نخست كه با درشكه به تهران آمدي را از ياد برده اي ؟ شنيده بوديم كه –كاوه
آسالت را فرش تصور كرده ، گيوه را از پا بركنده اي ! برو و بر ركاب پاي بگذار و بر مسند شاگر شوفر جلوس كن . ما خويشتن
. كالسكه سلطنتي را هدايت مي فرماييم
. هر دو با خنده سوار شديم و به طرف خونه كاوه حركت كرديم
. كاوه ، يه جا نگه دار يه جعبه شيريني بخرم . دست خالي بده بريم-
. كاوه – بد اونه كه نباشه . شيريني براي چي بخري ؟ خودت مثل قند شيريني با اون اخالقت
گم شو ، حاال من يه روز عصباني بودم ها ! حاال مادرت چي درست كرده ؟-
. كاوه – پنجاه تا تخم مرغ رو برات شكونده املت درست كرده
خبري ، چيزي نيست ؟ يعني چه خبر
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662