داستان و پند. ........
اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
#پارت39 رمان یاسمین نگاهي به من كرد و با پوزخند گفت ... اون ضرب المثل رو شنيدي كه توش از كلمات دست
#پارت40 رمان یاسمین
پياده شديم و دو تايي رفتيم توي خونه آقاي برومند . پدر كاوه جلو اومد و من رو بغل كرد و بوسيد . چشمهاي مادر كاوه كه به من
. افتاد اشك توش جمع شد
. پدر كاوه – خوش اومدي پسرم ، چه عجب؟ چرا از ما دوري مي كني ؟ مگه بين تو و كاوه براي ما فرقي هست ؟ ازت دلگيرم
. كاوه آروم گفت : دور از جون من ! خدا اون روز رو نياره كه من مثل اين باشم
. شرمنده مي فرماييد جناب برومند من هر جا هستم زير سايه شمام-
. مادر كاوه – بيا تو عزيزم . هوا سرده . اشك هاشو پاك كرد و رفت تو خونه
! كاوره آروم در گوش من گفت : دلم مي خواد اون گيس هاتو ، دونه دونه بكنم
. وارد خونه شديم و توي سالن بزرگ نشستيم .مثل دريا بود
پدر كاوه – چشمم روشن شد . هر بار كه تو رو مي بينم روحم تازه مي شه . بهزاد ، پسرم . نمي خوام ناراحتت كنم . كاوه گفته از
. اين حرفها ناراحت مي شي ، اما تا نگم دلم راحت نمي شه
ببين بابا جون . مگه تو چي الزم داري؟ غير از يه آپارتمان و يه ماشين و كمي خرت و پرت ! كل اينا مگه چقدر ميشه ؟
. من االن يه ساختمون ده طبقه ، دو تا كوچه پايين تر حاضر و آماده دارم
. نوساز . تازه از زير دست بنا در اومده . يكيش مال تو . يه كلمه بگو تا فردا به نامت كنم
تو اين خونه سه تا ماشين افتاده ، چه فرقي داره ، دست تو باشه يا دست كاوه ؟ بخدا قسم جفت تون برام يكي هستين . اگه چند
سال پيش تو نبودي ، با تمام ثروتم االن كاوه م رو نداشتم . من كه نمي تونم چشم خودم رو كور ببينم . مي دونم ناراحت مي شي .
. باشه ديگه نمي گم . اما يادت باشه چي گفتم . هر وقت خواستي فقط يه اشاره كن
. با چشماني كه اشك توش حلقه زده بود بلند شد و رفت
. كاوه – حاال هي چشم سفيدي كن
خب حاال كه اصرار مي كنين ، اگه لطف كنين و همين خونه رو پدرت به نامم كنه ، ممنون ميشم ! ديگه اصرار بيش از اين نميشه-
.
. كاوه – بر دروغگو لعنت . بگو باشه
. مادر كاوه با يه سيني چايي اومد جلو و بعد از تعارف ، كنار من نشست
مادر كاوه – خيلي خوش اومدي پسرم . چطوري ؟ خوبي؟
خيلي ممنون . شكر خدا بد نيستم . شما چطوريد ؟-
. مادر كاوه – وقتي اين جريان رو شنيدم ، هم خوشحال شدم ، هم ناراحت
. با تعجب به كاوه نگاه كردم
از هيچ بابت هم نگران نباش . ما كه نمرديم تو . مادر كاوه – فرنوش دختر بسيار خانم و خوبيه . انشاءهلل خودم ميرم خواسنگاري
. تنها باشي
: اينها رو گفت و رفت . وقتي با كاوه تنها شديم بهش گفتم
ديگه كي ها اين ماجرا رو مي دونن ؟-
وهللا غير از من و مامان و بابا و ژاله و ثريا خانم و كبري خانم و همسايه دست راست و همسايه دست چپي و اهل محل و –كاوه
. بچه هاي دانشكده و عمله هاي سر ساختمون بابام ديگه كسي چيزي نمي دونه
خواجه حافظ چي ؟--
! كاوه – نه ، به اون چيزي نگفتم
!پسر تو خجالت نمي كشي ؟آخه يه چيز تو دهن تو بند نمي شه ؟ نتونستي خودت رو نگه داري ؟ دهن لق-
مگه من گفتم ؟ ژاله به مامانش گفته ، خاله ام كه مامان ژاله باشه به مادرم گفته . تو انگشت تو دماغت مي كني تمام –كاوه
. تهران خبردار مي شن
! بي تربيت ! مگه اين ژاله خانم رو نبينم -
! كاوه – چائي تو بخور يخ نكنه . تازه خبر نداري مامانم داره نقشه مي كشه براي تو و من يه جا عروسي بگيره
: من با تعجب پرسيدم
من و تو ؟ يه جا عروسي كنيم ؟ -
كاوه – يه مادر و دختر رو ديده . مي خواد دختره رو براي من بگيره و مادره رو براي تو ! منم گفتم باشه . مونده فقط تو رضايت بدی
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662